کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
یاء
لغتنامه دهخدا
یاء. (اِ) گوشه ٔ کمان . (تتمه ٔ برهان ) (ناظم الاطباء).
-
یاء
لغتنامه دهخدا
یاء. (اِ) نام حرف آخر الفبای فارسی و عربی .- از الف تا یاء ؛ از اول تا آخر . رجوع به ی » و «یا» شود.
-
یاء
لغتنامه دهخدا
یاء. (ع اِ) آنچه بماند از شیر در پستان گوسفند. (مهذب الاسماء). شیر باقی مانده در پستان زن . (ناظم الاطباء) . باقی شیر در پستان . ج ، یاآت . و نسبت بدان یائی و یاوی و یوی باشد. (تاج العروس ).
-
جستوجو در متن
-
یا
لغتنامه دهخدا
یا. (اِ) گوشه ٔ کمان . (کشف اللغات ) (آنندراج ). یاء. رجوع به یاء شود.
-
محی
لغتنامه دهخدا
محی . [ م ُ ] (ع ص ) زنده کننده (دراصل محیی بود بر وزن مکرم ضمه بر یاء ثقیل برانداختند و یاء را ساکن کردند اجتماع ساکنین شد میان یای ثانی و تنوین یاء را حذف نمودند محی ماند). (غیاث ).
-
یوی
لغتنامه دهخدا
یوی . [ی َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به یاء آخرین حرف هجاء. (یادداشت مؤلف ). نسبت به یاء. (تاج العروس ). یائی .
-
مستغاثی
لغتنامه دهخدا
مستغاثی . [ م ُ ت َ ] (ص نسبی ) فریادی و دادخواه ، و تأویل آن به دو وجه است : یکی آنکه مستغاث اسم مفعول است به معنی کسی که از او دادرسی خواهند و آن حاکم باشد، و یاء آن نسبت باشد و مجموعاً به معنی دادخواه ، وجه دیگر آنکه مستغاث مصدر میمی است و یاء آن...
-
زادنی
لغتنامه دهخدا
زادنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) بوجودآمدنی . پیداشدنی . مخالف مردنی . جان سپردنی . رفتنی .|| (مص ) مرکب از مصدر و یاء وحدة. یک بار زادن . || با یاء نکره ، نوعی زادن . قسمی بوجود آمدن . نوعی ایجاد کردن . و رجوع به زادن شود.
-
قیقاءة
لغتنامه دهخدا
قیقاءة. [ ءَ ] (ع اِ) زمین درشت . همزه بدل از یاء و یاء اول از واو و از اینجاست که جمع آن قواقی آید و گاهی قیاقی بر لفظ و گاهی قیق کعنب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
محی
لغتنامه دهخدا
محی . [ م ُ ح َی ی ](ع ص ) زنده کننده (این در اصل محیی بوده است ضمه بر یاء دشوار بود انداختند به اجتماع ساکنین یاء حذف شدمحی ماند در این صورت از باب تفعیل است ). (غیاث ).
-
کشت آبی
لغتنامه دهخدا
کشت آبی . [ ک ِ ] (ص نسبی مرکب ) مسقوی (با یاء مشدد). (یادداشت مؤلف ).
-
غدیی
لغتنامه دهخدا
غدیی . [ غ َدْ یا ] (ع ص ) همان غدیا، مؤنث غدیان است که در منتهی الارب به (یاء) آمده . رجوع به غدیا شود.
-
غوبدین
لغتنامه دهخدا
غوبدین . (اِخ ) قریه ای است از قرای نسف . (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (تاج العروس ). بعضی این نام را به یاء عوض باء آورده اند. رجوع به غویدین شود.
-
غویدین
لغتنامه دهخدا
غویدین . [ ] (اِخ ) قریه ای است در «نسف »، و بجای یاء، باء نیز روایت کرده اند. (از تاج العروس ). رجوع به غوبدین شود.