کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گیلی
لغتنامه دهخدا
گیلی . (اِخ ) دهی است از دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در 66هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 30هزارگزی خاور اراک و کنار راه اراک به خمین . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر، و سکنه ٔ آن 615 تن است . آب آن از قنات کوچکی تأمین میشود. محصول عم...
-
گیلی
لغتنامه دهخدا
گیلی . (ص نسبی ) گیلانی . از مردم سرزمین گیلان . منسوب به گیلان . (از برهان قاطع). از گیلان : همه مرزبانان زرین کمربلوچی و گیلی به زرین سپر. فردوسی .چو شب گیل شد در گلیم سیاه ورا زرد گیلی سپر گشت ماه . اسدی (گرشاسب نامه ص 223).به پیغمبر عرب یکسر مشرف...
-
واژههای مشابه
-
گیلی گیلی
لغتنامه دهخدا
گیلی گیلی . (ص ) هرچیز گرد گردنده در زبان کودکان . (از یادداشت مؤلف ). قِلی قِلی : گیلی گیلی حوضک . دور و کنار سیزک ...
-
گیلی گیلی خوردن
لغتنامه دهخدا
گیلی گیلی خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غلتیدن چیز گرد و مدور بر سطحی . (یادداشت مؤلف ). قل قل خوردن . غلطان رفتن شی ٔ مدور بر سطحی . || افتان و خیزان تلوتلو خوردن . چون مستان به هر سوی متمایل شدن و رفتن .
-
گاو گیلی
لغتنامه دهخدا
گاو گیلی .[ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی است که کوهان درشت در پشت گردن دارد و شاخهایش درازتر از شاخهای سایر گاوان باشد و این غیر از گاو میش است : چریده گاو گیلی در کنارش گهی آبش خورد گه نوبهارش .(ویس و رامین ).
-
آلوی گیلی
لغتنامه دهخدا
آلوی گیلی . [ ی ِ گی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوچه .
-
گیلی کران
لغتنامه دهخدا
گیلی کران . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیوه بخش مریوان شهرستان سنندج . واقع در 40هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور و 6 هزارگزی شمال خاوری چالی سور. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 150 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات ،...
-
جمال الدین گیلی
لغتنامه دهخدا
جمال الدین گیلی . [ ج َ لُدْ دی ن ِ ] (اِخ ) از مشایخ بزرگ زمان علاءالدین محمد بود. وی در قزوین بارشاد خلایق اشتغال داشت . علاءالدین را بشیخ جمال الدین ارادت تمام بود. شیخ در قزوین به سال 651 هَ . ق . درگذشت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 476).
-
جستوجو در متن
-
جیلی
لغتنامه دهخدا
جیلی . (ص نسبی )منسوب به جیل . معرب گیلی . گیلانی . (انساب سمعانی ).
-
استون
لغتنامه دهخدا
استون . [ ](اِ) بزبان گیلی اذخر را گویند و بدان دست شویند.
-
گالی بسر
لغتنامه دهخدا
گالی بسر. [ ب ِ س َ ] (اِ) دسته بسه بامهای پوشالی بزبان گیلی . گالی پوش .
-
آلوی جیلی
لغتنامه دهخدا
آلوی جیلی . [ ی ِ جی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آلوچه . گوجه گیلانی . آلوی گیلی .
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) معلم . یکی از بزرگان اهل طریقت ، وی بصحبت شیخ ابراهیم گیلی رسیده و شیخ الاسلام صحبت او را دریافته است و در مائه ٔ چهارم میزیسته است .