کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیسوی کفش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گیسوی کفش
لغتنامه دهخدا
گیسوی کفش . [ سو ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن مقدار از بند کفش یا جز آن که بر پا قرار گیرد و بر زمین ساید. (یادداشت مؤلف ): ذُؤابَةُ النعل ؛ گیسوی کفش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هِلال . (اقرب الموارد). هلال ؛ گیسوی کفش . (منتهی ال...
-
واژههای مشابه
-
گیسوی چنگ
لغتنامه دهخدا
گیسوی چنگ . [ سو ی ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تارهای چنگ . (آنندراج ) (از بهار عجم ) : گیسوی چنگ ببرید به مرگ می ناب تا حریفان همه خون از مژه ها بگشایند. حافظ (از آنندراج ).دو روزه مهلت باقی به عیش ده شاهی چو عمر با لب ساغر گذشت و گیسو...
-
گیسوی سفید
لغتنامه دهخدا
گیسوی سفید. [ سو ی ِ س َ /س ِ ] (ترکیب وصفی ) گیس سفید. موی سپید : تا بسوزم به نهان خانه ٔ وصلت هر شب چرب چون شمع کنم پیش تو گیسوی سفید.علی خراسانی (از بهار عجم ).
-
گیسوی شمشیر
لغتنامه دهخدا
گیسوی شمشیر. [ سو ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب منتهی الارب در ذیل کلمه ٔ کلب آرد: گیسوی شمشیر و بند آن . و در اقرب الموارد در ذیل همین کلمه آمده است : میخ قبضه ٔ شمشیر و به قولی خودذؤابه ٔ (گیسوی ) شمشیر. و شاید منظور رشته ها و منگله هایی...
-
گیسوی شمع
لغتنامه دهخدا
گیسوی شمع. [ سو ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شعله ٔ شمع باشد. (از بهار عجم ) : گیسوی شمع چو آتش نفسان شانه زدندسکه ٔ سوختگی بر پر پروانه زدند.گنجی جربادقانی (از بهار عجم ).
-
جستوجو در متن
-
ذوابة
لغتنامه دهخدا
ذوابة. [ ذُ ب َ ] (ع اِ) ناصیه یا منبت موی بر ناصیه . پیشانی یا رستنگاه موی بر پیشانی . || موی بالای پیشانی اسب . || گیسو. (دهار). یک لاغ گیسو. گیسوی بافته شده . ضفیرة. عقیصة. || علاقه ٔ دسته ٔ شمشیر. منگوله . ریشه . || علاقه ٔ شمشیر. || پاره ٔ پوست ...
-
مقابلة
لغتنامه دهخدا
مقابلة. [ م ُ ب َ ل َ ] (ع مص ) روی فراروی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || روباروی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). روباروی شدن و مواجه گردیدن . (از ناظم الاطباء). || با یکدیگربرابری کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || با یکدیگر برابر شد...
-
هلال
لغتنامه دهخدا
هلال . [ هَِ ] (ع اِ) ماه نو و ماه دوشبه تا شب سوم یا تا شب هفتم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مهچه . ماهچه . ماه نو. (یادداشتهای مؤلف ) : ضعیف ناشده در خدمتت قوی کی شدهلال ناشده مه کی شده ست بدر منیر؟ عنصری .پایش به سان دامن دیبای زرّبفت دمّش پر...
-
گوی
لغتنامه دهخدا
گوی . (اِ) گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوی چوگان بازی . (صحاح الفرس ) (بحر الجواهر) (فرهنگ شعوری ). مقابل چوگان . گوی پَهنه :زمانه اسب و تو رایض به رای خویشت تاززمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت ...
-
پوست
لغتنامه دهخدا
پوست . (اِ) غشائی که بر روی تن آدمی و دیگر حیوان گسترده است و آن دو باشد بر هم افتاده که رویین را بشره و زیرین را دِرم گویند. جلد. جلد ناپیراسته حیوان چون گوسفند و مانند آن . مقابل گوشت . مسک . چرم . جلدة.عرض . ملمس . (منتهی الارب ). صلة. (دهار) : چا...
-
بلا
لغتنامه دهخدا
بلا. [ ب َ ] (از ع ، اِ) بلاء. آزمایش . (ناظم الاطباء). آزمایش . آزمون . امتحان . (فرهنگ فارسی معین ). بَلوی . بَلیّة. مِحنة : اندر بلای سخت پدید آیدفضل و بزرگواری و سالاری . رودکی .و رجوع به بلاء شود. || زحمت و سختی و اذیت بسیار و رنج . (ناظم الاطبا...
-
کلاه
لغتنامه دهخدا
کلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز آن سازند و جهت پوشش برسرگذارند. (ناظم الاطباء). وجه اشتقاق آن بدرستی معلوم نیست . در کردی...
-
تا
لغتنامه دهخدا
تا. (اِ) پهلوی ، tak عدد. شماره : عاصم هفت تا تیر داشت و به هرتائی مردی رابکشت . (کشف الاسرار ج 1 ص 548 از فرهنگ فارسی معین ).گاهی در شماره کردن بعدد، «تا» الحاق کنند: دوتا، ده تا، هزارتا، صدهزارتا، هزارهزارتا. و این «تا» چیزی بر معنی عدد نمی افزاید ...