کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گیرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گیرا
لغتنامه دهخدا
گیرا. (نف ) مرکب از: گیر (گرفتن ) + الف پسوند فاعلی و صفت مشبهه . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). گیرنده بسختی و محکمی و اخذکننده و با دست گیرنده . (ناظم الاطباء). گیرنده . (فرهنگ نظام ) (فرهنگ شعوری ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (بهار عجم ) : که پ...
-
واژههای مشابه
-
شفعه گیرا
لغتنامه دهخدا
شفعه گیرا. [ ش ُ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) حامی . || منتقم و انتقام گیرنده . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
گیرائی
لغتنامه دهخدا
گیرائی . (حامص ) عمل گیرا. رجوع به گیرایی شود.
-
گرم نفس
لغتنامه دهخدا
گرم نفس . [ گ َ ن َ ف َ] (ص مرکب ) آنکه دم گیرا دارد. (آنندراج ). آنکه دارای نفس قوی و گیرا باشد. (ناظم الاطباء) : در هر جگری شوری از این گرم نفس هست چون صبح مرا حق نفس بر همه کس نیست .صائب (از آنندراج ).
-
گیرایی
لغتنامه دهخدا
گیرایی . (حامص ) عمل گیرا. حالت و چگونگی گیرا. صفت گیرا. قوت گیرندگی . قبض و تصرف و توانایی گرفتن و ضبط کردن . (از ناظم الاطباء) : تن گوید بار خدایامرا بیافریدی بمانند پاره ٔ هیزم ، در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ...
-
شیرین بیان
لغتنامه دهخدا
شیرین بیان . [ ریم ْ ب َ ] (ص مرکب ) که بیانی شیرین دارد. که خوش و دلنشین تکلم کند. آنکه بیانی شیرین و گیرا دارد. (از یادداشت مؤلف ). || شیرین بیان ؛ (اِ مرکب ) مقلوب بیان شیرین . (یادداشت مؤلف ). سخن مطبوع و گیرا و مؤثر.
-
دکلامه
لغتنامه دهخدا
دکلامه . [ دِ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) با صدای بلند وآهنگ گیرا و حرکاتی مناسب مطلبی را بیان کردن . با بیانی گرم و پرهیجان موضوعی را شرح دادن . (از لاروس ).
-
ناگیرا
لغتنامه دهخدا
ناگیرا. (نف مرکب ) ناگیرنده . مقابل گیرا. || ناتوان از گرفتن . که نتواند گرفت : و یک دست ایشان مفلوج شده بود و ناگیرا شده و تا زمان وفات همچنان بوده . (مزارات کرمان ص 136). || غیرجذاب . نادلنشین .
-
گیران
لغتنامه دهخدا
گیران . (نف ، ق ) گیرنده . گیرا. نعت فاعلی از گرفتن در همه ٔ معانی . || در حال گرفتن . مقید واسیر ساختن . (یادداشت به خط مؤلف ). || در حال اشتعال و آتش گرفتن . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
سردنفس
لغتنامه دهخدا
سردنفس . [ س َ ن َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه دم گیرا نداشته باشد. (آنندراج ) : سردنفس بود سگ گرم کین روبه از آن دوخت مگر پوستین . نظامی .در گلستان تو هر سردنفس محرم نیست گوش بر زمزمه ٔ مرغ کباب است ترا.صائب .
-
شیرین نگاه
لغتنامه دهخدا
شیرین نگاه . [ ن ِ ] (ص مرکب ) که نگاهی دلربا و گیرا دارد. که در نگاه وی جذبه و دلنشینی خاصی است : دهد زآن دو بادام شیرین نگاه به قنادی پسته صد دستگاه .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
پویا
لغتنامه دهخدا
پویا. (نف ) پوینده . رونده و برخی دونده را گویند. (برهان ). که پوید : طفل تا گیرا وتا پویا نبودمرکبش جز شانه ٔ بابا نبود. مولوی .عشوه کرد اهل عشق را پویابلبل از عشق گل شده گویا.لطیفی .
-
ترک چشم
لغتنامه دهخدا
ترک چشم . [ ت ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) چشم گیرا. (ناظم الاطباء). زیباچشم . دارای چشم جذاب . که چشم او بیننده را بخود کشد : کرد را بود دختری بجمال لعبتی ، ترک چشم و هندو خال .نظامی .