کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گژدهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گژدهم
لغتنامه دهخدا
گژدهم . [ گ َ دَ هََ ] (اِخ ) نام پهلوانی است ایرانی . (برهان ) (آنندراج ) : بدین روی دژدار بد گژدهم دلیران بیدار بااو بهم . فردوسی .رجوع به فهرست ولف شود.
-
گژدهم
لغتنامه دهخدا
گژدهم . [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) عقرب . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
گژدهم
لغتنامه دهخدا
گژدهم . [ گ ُ دَ ] (اِ) درختی است که آنرا به تازی شجرةالبق خوانند. در برهان گژم آورده و پشه غال را پشه دار گفته است . (آنندراج ). رشیدی گژم آورده . رجوع به گژم شود.
-
جستوجو در متن
-
گردآفرید
لغتنامه دهخدا
گردآفرید. [ گ ُ ف َ ] (اِخ ) نام دختر گژدهم است : زنی بود بر سان گرد سوارهمیشه به جنگ اندرون نامدارکجا نام او بود گردآفریدکه چون او به جنگ اندرون کس ندید.فردوسی .
-
دژدار
لغتنامه دهخدا
دژدار. [ دِ ] (نف مرکب ) دژدارنده . متصرف و حاکم قلعه . (ناظم الاطباء). دارنده ٔ حصار. کوتوال . دژبان . (شرفنامه ٔ منیری ). قلعه دار. نگاهبان قلعه : بیامد چو نزدیک دژ دررسیدسخن گفت و دژدار مهرش بدید. فردوسی .دلیران دژدار مردی هزاربسوی کلات اندرآمد سو...
-
گستهم
لغتنامه دهخدا
گستهم . [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ] (اِخ ) نام پسر گژدهم نیز هست و او یکی از پهلوانان ایران بود. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : چو گودرز و چون طوس و گیو دلیرچو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی .و هرمز گستهم بندوی را بازداشت . (مجمل التواریخ و القصص...
-
ژوپین
لغتنامه دهخدا
ژوپین . (اِ) حربه ای است که در قدیم بدان جنگ می کردند. (آنندراج ). صورتی از زوبین است . نصلان . نیزه ٔ کوتاه قد، و آن حربه ای بود که بجانب دشمن می افکندند. قسمی از نیزه ٔ کوچک که اهل هند آن را سیل (به یاء مجهول ) گویند. (غیاث ). نیزه ٔ کوچک که بر سر ...
-
ابا
لغتنامه دهخدا
ابا. [ اَ ] (حرف اضافه ) (مخفف اباک ) با. وا. فا. مع. وَ. همراه ِ. بمعیت ِ : چرا این مردم دانا و زیرکسار وفرزانه به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است اگر گل کارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت اوبرِ زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است . خسروی .دُم...
-
پس پشت
لغتنامه دهخدا
پس پشت . [ پ َ س ِ پ ُ ] (اِ مرکب ) عقب . دنبال . پشت سر. عقب سر. در عقب . ظهری ّ. (مهذب الاسماء) : مروان را سپاه صدوپنجاه هزار تمام شد و با سپاه اندر تعبیه همیرفت تا به شهرستان سمندر آنکه ملک خزران آنجا نشستی و خاقان بگریخت و مروان از آنجا برگذشت و ...
-
درگاه
لغتنامه دهخدا
درگاه . [ دَ ] (اِ مرکب ) (از: در + گاه ، پسوند مکان ) درگه . آن جای خانه که در است . مقابل پیشگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا). آستانه ٔ در و جلو در و حضرت عتبه . (ناظم الاطباء). معرب آن درقاعة باشد. (از دزی ). در و باب . (ناظم الاطباء). جای در. مدخل . ج...