کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گُنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ َ دَ / دِ ] (ص ، اِ) بوی بد. || فتق دار. || اخته و خایه برآورده . || مرد پیر. || زن پیر. (ناظم الاطباء).
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ َ دَ / دِ ] (ص ) گندیده و عفن . فژغند. (لغت فرس ). شَماغَنده . شَمغَند. شَمغَنده . (برهان ). غَسّاق . منتن . (منتهی الارب ). متعفن : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غرزآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند. عماره .به جای خشتچه گر بیست نافه بردو...
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ َ دَ / دِ ] (هندی ، اِ) حیوانی است که در هندوستان به ویژه در سواحل گنگ فراوان دیده میشود. به شکل گاومیش و پوستش سیاه و فلس دار است ، دارای غبغب و سه سم است ، و در هر پای آن یک صفر (لکه ٔ زرد) بزرگ در جلو و دو صفر (لکه ٔ زرد) در دو طرف دیده...
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ) پهلوی گوندک ، ارمنی گوند ، (گلوله کره )، گندک (گلوله کره ). رجوع شود به اساس اشتقاق فارسی و هوبشمان 936. به این معنی نیز در اراک (سلطان آباد) گنده . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلوله ای که از خمیر به جهت یک ته نان کنند. ...
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص ) (عامیانه ) معروف است که در مقابل باریک باشد. (برهان ). زبر. درشت . خشن . ستبر (سطبر). ناهموار. غلیظ. ضخیم : آبفت ، پارچه ٔ گنده و سطبر باشد. (برهان ). استبرق ؛ دیبای گنده . (منتهی الارب ). دیوجامه ؛ جامه ای باشد از پلاس گن...
-
کله گنده
لغتنامه دهخدا
کله گنده . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، آنکه سرش بزرگ و گنده باشد. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه جمجمه ٔ بزرگ دارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به کنایه ، صاحب نفوذ. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه جاه و مقام بلند دارد. (یادداش...
-
گل گنده
لغتنامه دهخدا
گل گنده . [ گ ُ گ َ دَ / دِ] (اِ مرکب ) نوعی از کما باشد و آن بغایت گنده و بدبو میشود. و زنان به جهت فربهی حلوا کنند و خورند. (برهان ) (آنندراج ). کلیکان و کما. (جهانگیری ). الفاظ الادویه این لغت را اشتباهاً گل گنبده ضبط کرده است .
-
گنده آروغ
لغتنامه دهخدا
گنده آروغ . [ گ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب )آروغهای متعفن که بر اثر خرابی معده تولید میشود.
-
گنده بخش
لغتنامه دهخدا
گنده بخش . [ گ َ دَ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش شیب آب شهرستان زابل که در 21000 گزی شمال باختری سرکوهه و 13000 گزی شوسه ٔ زاهدان به زابل واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 300تن است . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات...
-
گنده بغل
لغتنامه دهخدا
گنده بغل . [ گ َ دَ / دِ ب َ غ َ ](ص مرکب ) کسی که خوی و نم زیر بغلش بسیار بدبو باشد. اَذفَر. ذَفِر. (منتهی الارب ). اِصَن ّ : با زبان معنوی گل با جعل هر زمان گوید که ای گنده بغل . مولوی .- امثال : گنده بغل را چه سود عنبر و لادن ؟میرزا ابوالحسن جلو...
-
گنده بغلی
لغتنامه دهخدا
گنده بغلی . [ گ َ دَ / دِ ب َ غ َ] (حامص مرکب ) صفت گنده بغل . رجوع به گنده بغل شود.
-
گنده بوی
لغتنامه دهخدا
گنده بوی . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه بوی ناخوش و گنده دارد. (آنندراج ). عَفِن . صَیقَم .
-
گنده بهار
لغتنامه دهخدا
گنده بهار. [ گ َ دَ / دِ ب َ ] (اِ مرکب ) بارانی که در فصل سرما بارد. (آنندراج ).
-
گنده بینی
لغتنامه دهخدا
گنده بینی . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کسی که بینی او بوی بد دهد. اخشم .
-
گنده پای
لغتنامه دهخدا
گنده پای . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه پاهای بدبو دارد.