کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گَزمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گزمه
لغتنامه دهخدا
گزمه . [ گ َ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنافره بخش رادکان شهرستان خرمشهر، واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری شادکان کنار راه فرعی اتومبیل رو شادکان به آبادان . هوای آن گرم و دارای صد تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ جراحی تأمین میشود و محصول...
-
گزمه
لغتنامه دهخدا
گزمه . [ گ َ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل ، واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری سکوهه نزدیک مرزافغانستان . هوای آن گرم و معتدل و دارای 178 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات ، لبنیات...
-
گزمه
لغتنامه دهخدا
گزمه . [ گ َ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) شبگرد و پاسبان شب و عسس . (ناظم الاطباء). گشتی . پلیس .
-
نهر گزمه
لغتنامه دهخدا
نهر گزمه . [ ن َ رِ گ َ م ِ ](اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل در 13 هزارگزی جنوب شرقی ده دوست محمد، نزدیک مرز افغانستان ، در جلگه ٔ معتدل هوایی واقع و دارای 386 تن سکنه است . آبش از رودخانه ٔ هیرمند، محصولش غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت ا...
-
ده گزمه
لغتنامه دهخدا
ده گزمه . [ دِه ْ گ َ م ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 15هزارگزی باختر ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 275 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ده گزمه
لغتنامه دهخدا
ده گزمه . [ دِه ْ گ َ م ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 23هزارگزی جنوب ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای همآوا
-
گزمه
لغتنامه دهخدا
گزمه . [ گ َ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنافره بخش رادکان شهرستان خرمشهر، واقعدر چهارهزارگزی جنوب باختری شادکان کنار راه فرعی اتومبیل رو شادکان به آبادان . هوای آن گرم و دارای صد تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ جراحی تأمین میشود و محصول...
-
گزمه
لغتنامه دهخدا
گزمه . [ گ َ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناروئی بخش شیب آب شهرستان زابل ، واقع در 37 هزارگزی شمال خاوری سکوهه نزدیک مرزافغانستان . هوای آن گرم و معتدل و دارای 178 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات ، لبنیات...
-
گزمه
لغتنامه دهخدا
گزمه . [ گ َ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) شبگرد و پاسبان شب و عسس . (ناظم الاطباء). گشتی . پلیس .
-
جستوجو در متن
-
خروسی شمالی
لغتنامه دهخدا
خروسی شمالی . [ خ ُ ش ُ ] (اِخ ) این نام ، نام دیگر «گزمه » است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6). رجوع به گزمه شود.
-
گشتیا
لغتنامه دهخدا
گشتیا. [ گ َ ](ص ، اِ) شبگرد و گزمه و پاسبان شب . (ناظم الاطباء). || نگهبان . مستحفظ. کشیک چی . (اشتینگاس ).
-
گشتی
لغتنامه دهخدا
گشتی . [ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) پاسبان . نگهبان وپاسبان شب . گزمه . پلیس که شب در گردش است . || خوشی و شادی . || صحت . تندرستی . || مسرور. شادمان . خوشحال . (از ناظم الاطباء).
-
شبگرد
لغتنامه دهخدا
شبگرد. [ ش َ گ َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کسی که در شب گردش میکند. (ناظم الاطباء). شبرو. (برهان قاطع). آنکه شبها بگردد و سیر کند : تکیه بر اختر شبگرد مکن کاین عیارتاج کاوس ربود و کمر کیخسرو. حافظ.شبها منم و گوشه ٔ غم حال من این است حال دل آواره ٔشبگرد ...