کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوی بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوی بازی
لغتنامه دهخدا
گوی بازی . (حامص مرکب ) عمل گوی باز. کار گوی باز. گوی باختن . بازی کردن با گوی : پس از چه رسد سرفرازی مراچو کوشش ترا گوی بازی مرا. اسدی .در این روز به کدو زدن و لهو و لعب و گوی بازی کردن مشغول باشند. (تاریخ قم ص 248).
-
واژههای مشابه
-
گستاخ گوی
لغتنامه دهخدا
گستاخ گوی . [ گ ُ ] (نف مرکب ) بی محاباگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ) : از آن بوالفضولان گستاخ گوی وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی .نظامی (از آنندراج ).
-
گلین گوی
لغتنامه دهخدا
گلین گوی . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) زمین و کره ٔ خاک را گویند. (برهان ). کنایه از کره ٔخاک . (آنندراج ). کنایه از زمین (غیاث ) : چو در خاطر آمد جهانجوی راکه در چنبر آرد گلین گوی را.نظامی .
-
گنده گوی
لغتنامه دهخدا
گنده گوی . [ گ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رجوع به گنده گو شود.
-
کلاته گوی
لغتنامه دهخدا
کلاته گوی . [ ک َ ت ِ گ َ وِی ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسیناست که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
گوی بردن
لغتنامه دهخدا
گوی بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) حمل کردن گوی از جایی به جای دیگر. منتقل ساختن گوی . || کنایه از زیادتی کردن و فایق آمدن است . (برهان قاطع) (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ). پیشی گرفتن .- گوی از کسی بردن و گوی بردن از کسی ؛ پیشی گرفتن ومقدم شدن به دل...
-
گوی بستن
لغتنامه دهخدا
گوی بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به معنی گوی بستن صیاد است تا خود را درآن جهت گرفتن شکار پنهان نماید. (یادداشت مؤلف ).
-
گوی خرابه
لغتنامه دهخدا
گوی خرابه . [ خ َ ب َ / ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آجرلو بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در 70500 گزی جنوب خاوری مراغه و 32هزارگزی شمال خاوری شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 106 تن است . آب آن از رود آجرلو تأمین...
-
گوی درافکندن
لغتنامه دهخدا
گوی درافکندن . [ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گوی در میدان افکندن . به مبارزه برخاستن . جنگ ورزی کردن . مبارزه کردن . مبارز طلبیدن : یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیریا چو مردان اندرآ و گوی در میدان فکن . سنائی .وین گوی سعادت است و دولت تا با که درا...
-
گوی ربودن
لغتنامه دهخدا
گوی ربودن . [ رُ دَ ] (مص مرکب ) ربودن گوی . نهانی برگرفتن گوی . برگرفتن گوی پنهانی . دزدیدن گوی . || کنایه از سبقت و پیشدستی کردن و غالب و افزون آمدن بر کسی یا چیزی است . (از بهار عجم ). سابق آمدن . پیشی گرفتن . تفوق یافتن . برتر آمدن . گوی بردن : م...
-
گوی زدن
لغتنامه دهخدا
گوی زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) با چوگان ضربتها و زخمها زدن بر گوی . راندن و به حرکت درآوردن آن را. گوی باختن . چوگان باختن : اندیشه کردند که هیچ وقت که بهتر از گوی زدن نباشد. (قصص الانبیاء ص 199). ایشان استعداد کرده بودند تا روز گوی زدن آمد. (قصص الا...
-
گوی زر
لغتنامه دهخدا
گوی زر. [ ی ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوی زرین . گوی که از زر باشد. || کنایه از آفتاب است . (برهان قاطع) (انجمن آرا)(ناظم الاطباء). شمس . خورشید. گوی زرین : بدرد جیب آسمان و بر اوگوی زر آشکار بندد صبح .خاقانی .
-
گوی زرین
لغتنامه دهخدا
گوی زرین . [ ی ِ زَرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوی که از زر باشد. || آفتاب . خورشید. شمس . رجوع به گوی زر شود.
-
گوی ساکن
لغتنامه دهخدا
گوی ساکن . [ ی ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از کره ٔ زمین است . (برهان قاطع). کره ٔ زمین . (ناظم الاطباء). || نقطه هایی را گویند که بر خط گذارند. (برهان قاطع). نقطه . عجمه . نقطه که بر زبر یا زیر حروف نهند تشخیص حروف مشابه را چنانکه نقطه ٔ «...