کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوژ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوژ
لغتنامه دهخدا
گوژ. (ص ) خمیده . خوهل . کج . چفته . دوتا. گوز. کوز. دوتو. به خم . کمانی . اَحْدَب . اَهْتَاء. اَحْجَن . (منتهی الارب ) : چو چوگان کند گوژ بالای راست ز کار زنان چند گونه بلاست . فردوسی .بیامد پرامّیددل پهلوان زبهر پسر گوژ گشته نوان . فردوسی .مرا روزگ...
-
واژههای مشابه
-
گوژ شدن
لغتنامه دهخدا
گوژ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خمیده شدن . خمیدگی گرفتن . انحنا یافتن . دوتو شدن . کوژ گشتن . کوژ شدن . احتقاف . (زوزنی ): استقواس ؛ گوژ شدن از پیری . (منتهی الارب ). رجوع به گوژ و گوز شود.
-
گوژ گشتن
لغتنامه دهخدا
گوژ گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب )گوژ (کوز) شدن . گوز شدن . خمیده شدن . منحنی شدن . دوتو شدن . کمانی شدن . خمیدن . خمیدگی یافتن : گوژ گشتن با چنان حاسد بود از راستی باژگونه راست آید نقش گوژ اندر نگین .منوچهری .
-
پشت گوژ
لغتنامه دهخدا
پشت گوژ. [ پ ُ ] (ص مرکب ) رجوع به پشت کوژ شود.
-
جستوجو در متن
-
گوزی
لغتنامه دهخدا
گوزی . (حامص ) بدی . (ناظم الاطباء). رجوع به گوز شود. || گوژی . صفت گوز. رجوع به گوز و گوژ شود.
-
تقویس
لغتنامه دهخدا
تقویس . [ ت َ ] (ع مص ) کج گردیدن و گوژ شدن از پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریختن باران از ابر. (از اقرب الموارد).
-
کمان صفت
لغتنامه دهخدا
کمان صفت . [ ک َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) خمیده مانند کمان . چون کمان مقوس و گوژ : چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شدچون تیر ناگهان زکمانم بجست یار.سعدی .
-
گوژی
لغتنامه دهخدا
گوژی . (حامص ) صفت گوژ. خمیدگی . انحناء. حَدَب . دوتویی : برحسرت شاخ گل در باغ گوا شدبیچارگی و زردی و گوژی و نوانیش . ناصرخسرو.قَوَس ؛ گوژی پشت . (منتهی الارب ).
-
دوتاهی
لغتنامه دهخدا
دوتاهی . [ دُ ] (ص نسبی ) دوتا. خمیده . چنبری . دوتو. دوتایی . گوژ. کج . دوتاه .- دوتاهی کردن قد ؛ خم دادن آن . خم کردن قد احترام بزرگی را : دانش نبود آنکه پیش شاهان یکباره قدت را کنی دوتاهی .ناصرخسرو.
-
شخ و رخ
لغتنامه دهخدا
شخ و رخ . [ ش َخ خ ُ رَخ خ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه از اتباع و عوام شق و رق گویند. (یادداشت مؤلف ). آخته . آخته قامت . مقابل گوژ و خمیده .
-
کاسه شدن
لغتنامه دهخدا
کاسه شدن . [ س َ / س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کوشیدن و تلاش نمودن باشد. || گوژ شدن و خمیده گردیدن . (برهان ) : بر آهن اگر دوش زندشیشه ٔ عهدم ازحلبی آن کاسه شود پهلوی سندان .ظهوری (از آنندراج ).
-
فزرة
لغتنامه دهخدا
فزرة. [ ف ُ رَ ] (ع اِ) راه گشاده . (از اقرب الموارد). راه فراخ . || گره بزرگ که بر اندام برآید. (منتهی الارب ). که بر پشت یا سینه برآید. ج ، فُزَر. (از اقرب الموارد). قوز. کوژ. گوژ. رجوع به این کلمات شود.
-
چوگان شدن
لغتنامه دهخدا
چوگان شدن . [ چ َ/ چُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خمیدن . خمیده و منحنی شدن .گوژ شدن . خمیده و کمانی شدن . دوتا شدن : چنین چند گردی درین گوی گردان کزین گوی گردان شدت پشت چوگان .ناصرخسرو.