کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوهری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوهری
لغتنامه دهخدا
گوهری . [ گ َ / گُو هََ ] (اِخ ) (میرزای ...) از گویندگان فارسی زبان بوده است و دیوان شعر فارسی دارد بنام «الذریعة الرضویة» که علی اکبر مروج مؤلف (نفایس اللباب ) از آن اشعاری نقل میکند و می گوید: اشعار مزبور از میرزای گوهری است . (الذریعه ج 9 ص 947 ...
-
گوهری
لغتنامه دهخدا
گوهری . [ گ َ / گُو هََ ] (ص نسبی ) منسوب به گوهر. از گوهر. چیزی را گویند که از گوهر ساخته باشند. (برهان قاطع) (بهار عجم ) (فرهنگ نظام ) (فرهنگ شعوری ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ) مرصع. زرنگار. هرچیز منسوب به گوهر. (فرهنگ نظام ) : همان گوهری تخت و ...
-
واژههای مشابه
-
گوهری شدن
لغتنامه دهخدا
گوهری شدن . [ گ َ / گُو هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) باگوهر شدن . مال دار شدن . || جواهرفروش یا جواهرشناس شدن . || نژاده شدن . اصالت یافتن . (یادداشت مؤلف ).
-
گوهری گلک
لغتنامه دهخدا
گوهری گلک . [ گ َ / گُو هََ گ ُ ل َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بم پشت بخش مرکزی شهرستان سراوان . واقع در 52هزارگزی جنوب خاوری سراوان و 27هزارگزی جنوب راه فرعی کوهک به سراوان . سکنه ٔ آن 25 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
نیک گوهری
لغتنامه دهخدا
نیک گوهری . [ گ َ / گ ُ هََ ] (حامص مرکب ) نجابت . (یادداشت مؤلف ). نیک گهر بودن .
-
جام گوهری
لغتنامه دهخدا
جام گوهری . [ م ِ گ ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامی که از گوهر ساخته شده . جام منسوب به گوهر. || کنایه از پیاله ٔ بلوری . (برهان ). پیاله ٔ حلبی و مانند آن . (آنندراج ). || کنایه از لب و دهان معشوق . (برهان ) (آنندراج ) : صبحدم آب خضرنوش از لب ج...
-
پاک گوهری
لغتنامه دهخدا
پاک گوهری . [ گ َ / گُو هََ ] (حامص مرکب ) پاک نژادی . اصالت . نجابت .
-
پلنگ گوهری
لغتنامه دهخدا
پلنگ گوهری . [ پ َ ل َ گ َ / گُوهََ ] (حامص مرکب ) کبر و تکبر. متکبری : با این پلنگ گوهری از سگ بتر بوم گر زین سپس چو سگ دوم اندر قفای نان .خاقانی .
-
بی گوهری
لغتنامه دهخدا
بی گوهری . [ گ َ / گُو هََ ] (حامص مرکب ) بی اصلی . نانجیبی . بی پدر مادری . بی اصل و حسب بودن : یکی را ز کم گوهری دل بدردیکی را ز بی گوهری آه سرد. نظامی .|| ناداری . فقر. تهیدستی . و رجوع به گوهر شود.
-
حسن گوهری
لغتنامه دهخدا
حسن گوهری . [ ح َ س َ ن ِ گ َ هََ ] (اِخ ) ابن علی قراچه داغی . او راست : «البراهین الساطعه » و «لمعات انوار الهدایة» که در 1239 هَ . ق . نگاشته است . (ذریعه ج 3 ص 80 و ج 4 ص 476).
-
خوش گوهری
لغتنامه دهخدا
خوش گوهری . [ خوَش ْ / خُش ْ گ َ / گُو هََ ] (حامص مرکب ) خوش ذاتی . مقابل بدگوهری . خوش جنسی . خوش طبعی . خوش گهری .
-
جستوجو در متن
-
پاک نژادی
لغتنامه دهخدا
پاک نژادی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) پاک گوهری .
-
حسابت
لغتنامه دهخدا
حسابت . [ ح َ ب َ ] (ع مص ) حسابة. صاحب حسب گردیدن . (از منتهی الارب ). خداوند نژاد نیک شدن . گوهری و خداوند نژاد بزرگ شدن . (زوزنی ). گوهری و خداوند نژاد نیک شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || گوهری شدن یعنی دین دار و مالدار شدن . (مهذب الاسماء).