کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوهرافشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوهرافشان
لغتنامه دهخدا
گوهرافشان . [ گ َ / گُو هََ اَ ](نف مرکب ) نثارکننده ٔ گوهر. گوهر پخش انداز. گوهرافشاننده . جواهر نثارکننده . (از بهار عجم ) : نثره به نثارگوهرافشان طرفه طرفی دگر زرافشان . نظامی . || کنایه از فصیح و بلیغ : بدان لفظ بلند گوهرافشان که جان عالم است و ع...
-
واژههای مشابه
-
گوهرافشان کردن
لغتنامه دهخدا
گوهرافشان کردن . [ گ َ / گُو هََ اَ ک َ دَ ](مص مرکب ) گوهر پاشیدن . گوهر پخش کردن : به رزم آسمان را خروشان کندچو بزم آیدش گوهرافشان کند.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
گوهرافشانی
لغتنامه دهخدا
گوهرافشانی . [ گ َ / گُو هََ اَ ] (حامص مرکب ) عمل گوهرافشان : خواندشهزاده را به مهمانی بر سرش کرد گوهرافشانی .نظامی .
-
گهرافشانی
لغتنامه دهخدا
گهرافشانی . [ گ ُ هََ اَ ] (حامص مرکب ) مخفف گوهرافشانی . عمل گوهرافشان . رجوع به ذیل همین کلمه شود.
-
گهرافشان
لغتنامه دهخدا
گهرافشان . [گ ُ هََ اَ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرافشان : عاریت خواستمی گوهر اشک ز ابر دست گهرافشان اسد. خاقانی .قصری که عرش کنگره ٔ اوست آسمان از عقد انجمش گهرافشان تازه کرد. خاقانی .باد مبارک گهرافشان اوبر ملکی کاین گهر است آن او. نظامی .رجوع به گوهرافش...
-
گوهرانداز
لغتنامه دهخدا
گوهرانداز. [ گ َ / گُو هََ اَ ] (نف مرکب ) گوهرافشان . گوهرنثار : همه ره گنج ریز و گوهراندازبیاوردند شیرین را به صد ناز. نظامی .- گوهرانداز کردن ؛ کنایه از گریستن و فروریختن سرشک باشد : بر او از مژه گوهرانداز کردپس از پای او نامه را باز کرد.امیرخسرو...
-
کاشی
لغتنامه دهخدا
کاشی . (ق ) با یای مجهول ، مخفف کاشکی . (جهانگیری ) (برهان ). ایکاش : کنون در دست ماند از دوست یادی که کاشی هرگز از مادر نزادی . نزاری قهستانی (از جهانگیری ).ز خط گوهرافشان تو باری مرا کاشی که بودی یادگاری .نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
-
گوهرفشان
لغتنامه دهخدا
گوهرفشان . [ گ َ / گُو هََ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) گوهرافشان . گوهرپاش . گوهرریز. جواهرریز. جواهر نثارکننده : همه ساله گوهر فشانی ز دو کف همانا که تو ابر گوهرفشانی . فرخی .- آب گوهرفشان ؛ آب حیات بخش . بخشنده ٔ جان و روان : ز ماهی و آن آب گوهرفشان دگ...
-
طرفة
لغتنامه دهخدا
طرفة. [ طَ ف َ ] (اِخ ) ستاره ای است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دو کوکب خرد است ، یکی از صورت اسد است و ماه برابر آن رسد و جنوبی او را بپوشاند و عرب گویند که این طرف اسد است که ایشان را از کواکب پنجگانه ٔ اسد خوانند و آن منزل نهم است از منازل قمر و...
-
افشان
لغتنامه دهخدا
افشان . [ اَ ] (نف مرخم ، ن مف مرخم ، اِمص ) پراکنده . منتشر. متفرق . پاشان . (ناظم الاطباء). افشانیده شده . (آنندراج ). ریزان . ریزنده . (از مؤید الفضلاء).- افشان فروریختن بول ؛ بقطرات پراکنده دفع شدن آن چنانکه در پیران و بیماران . (یادداشت مؤلف ...
-
ابوالنجیب
لغتنامه دهخدا
ابوالنجیب . [ اَ بُن ْ ن َ ] (اِخ ) شمس الدین درگزینی . خوندمیر در دستورالوزراء گوید: او خواهر زاده ٔ ابوالقاسم درجزینی بود و بغیر آن فضیلتی نداشت و از کمالات نفسانی بغایت عاری و عاطل بود و در اوائل حال بنیابت امیر ایاز که بمزید تقرب از سایر ارکان دو...
-
روح پرور
لغتنامه دهخدا
روح پرور. [ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) هرچیز که روح را پرورش دهد. (ناظم الاطباء). آنچه روح را مسرت بخشد. مفرح . شادی بخش . دل انگیز. روح انگیز. روح افزا. روانبخش . پرورنده ٔ روح : هزاران درود و دو چندان تحیت ز ایزد بر آن صورت روح پرور. ناصرخسرو.تیغش نه تی...
-
خروشان
لغتنامه دهخدا
خروشان . [ خ ُ ] (ق ، نف ) در حال خروشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خروش با همه ٔ معانی آن شود : خروشان و کفک افکنان و سلیحش . خسروی .گرانمایه فرزند در پیش اوی از ایوان برون شد خروشان بکوی . فردوسی .ببست آن در وبارگاه کیان خروشان بیامد گشاده می...