کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گولانج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گولانج
لغتنامه دهخدا
گولانج . (اِ) گولاج . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). حلوائی است که آن را لابرلا میگویند. (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). حلوائی باشد که آن را لابرلا گویند و شیرازیان گولاج خوانند. (سروری ) : گولانج و گوشت و گرده و گوزاب و گادنی گرمابه و گل و گل...
-
جستوجو در متن
-
گولاج
لغتنامه دهخدا
گولاج . (اِ) گولانج . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به گولانج شود.
-
لولانج
لغتنامه دهخدا
لولانج . [ ل َ / لُو ] (اِ) بی شک همان گولانج است که به تصحیف خوانده اند و گولانج حلوائی است . رجوع به گولانج شود. لابرلا. (آنندراج ) (برهان ). لولانچ . (برهان ).
-
لولانچ
لغتنامه دهخدا
لولانچ . [ ل َ / لُو] (اِ) لولانج . رجوع به گولانج شود. لابرلا. (برهان ).
-
کولاج
لغتنامه دهخدا
کولاج . (اِ) حلوایی است که آن را لا بر لای گویند. (آنندراج ). قسمی از حلوا. (ناظم الاطباء). و رجوع به کولانج و گولانج شود.
-
لابرلا
لغتنامه دهخدا
لابرلا. [ ب َ ] (اِ مرکب ) نام نوعی حلوا. (برهان ). حلوائی است که آن را گولانج نیز گویند. (از فرهنگ اسدی نخجوانی در شرح گولانج ). نام نوعی حلوا که آن را گلاج گویند. قطائف . صاحب لسان العجم گوید، لابرلا همان گلاج مرقوم که نان تنک و تو بر تو است و این ...
-
کولانج
لغتنامه دهخدا
کولانج . (اِ) نام حلوایی است که آن را لا بر لا می گویند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). گولانج . گولاج . کلاج . در فهرست لغات دیوان بسحاق اطعمه چ استانبول ص 182 آمده : کلاج برگهای پهن که ازنشاسته سازند و بهم پیچند و بعد ...
-
هوو
لغتنامه دهخدا
هوو. [ هََ ] (اِ) دو زن که در نکاح یک مرد میباشند، هریک مر دیگری را هوو خوانند. (برهان ) (غیاث اللغات ). ضرة. (السامی فی الاسامی ). وسنی . بنانج . گولانج . هبو. هم شوی . (یادداشت مؤلف ). انباغ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).- امثال : مثل هوو . هوو هوو...
-
گوزاب
لغتنامه دهخدا
گوزاب . [ گ َ / گُو ] (اِ مرکب ) آشی را گویند که از گوشت و برنج و نخود و گردکان پزند. (برهان ) (آنندراج ). از: گوز (گردو) + آب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : نتوان ساخت از کدو گوزاب نه ز ریکاسه جامه ٔ سنجاب . عنصری .گولانج و گوشت و گرده و گوزاب و گ...
-
وسنی
لغتنامه دهخدا
وسنی . [ وَ / وُ ] (اِ) ضرة. زنی باشد که بر سر زن خواهند. (فرهنگ اسدی ). هبو. هوو. دو زن که در خانه ٔ یک شوهر باشند. (آنندراج ): اضرار؛ باوسنی گشتن زن . (المصادر زوزنی ). دو زن که یک شوهر داشته باشند هر یک مر دیگری را وسنی باشد، و به ضم هم آمده است ....
-
بنانج
لغتنامه دهخدا
بنانج . [ ب َ ] (اِ) بمعنی بناغ است و آن دو زن باشند که یک شوهر داشته باشند و هریک مر دیگری را بنانج گویندو بنانجه هم بنظر آمده است و بعربی ضرة خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (مجمع الفرس ) (اوبهی ). هم شوی . (ناظم الاطباء). زن مرد نسبت بزن دیگر او. گولا...
-
ضرة
لغتنامه دهخدا
ضرة. [ ض َرْ رَ ] (ع اِ) نیاز. حاجت . || سخت حالی . || اندوه . || پستان ، گویند: ضرة شکری ؛ پستان پر از شیر. || سر پستان ناقه . بیخ پستان . (منتهی الارب ). تکمه ٔ پستان . (فهرست مخزن الادویه ). || گوشت پاره ٔ زیر بن انگشت نر. || گوشت شکم کف دست . || ...
-
گوداب
لغتنامه دهخدا
گوداب . (اِ) بر وزن و معنی دوشاب است . (برهان ) : نتوان ساخت از کدو گوداب نه ز ریکاسه جامه ٔ سنجاب . عنصری .نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت که شهد فایق آن شد ز راوقی گوداب . شمس فخری (رشیدی ). || آشی را گویند که از گوشت و برنج ونخود و مغز گردکان پز...
-
گرده
لغتنامه دهخدا
گرده . [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ) هر چیز مدور گرد. || پارچه ٔ زرد مدوری که یهودان بر کتف جامه ٔ خود دوزند بجهت امتیاز از مسلمانان خصوصاً و آن را به عربی غیار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : گرده بر دوش راهب دیرم حلقه در گوش ساجد لاتم .نزاری قهستانی (از حاشیه...