کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشت دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لرزان گوشت
لغتنامه دهخدا
لرزان گوشت . [ ل َ ] (ص مرکب ) مثخبج . رجوع به لرزانیدن شود: زن لرزان گوشت .
-
پیچیده گوشت
لغتنامه دهخدا
پیچیده گوشت . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) عضلانی . نیک بررسته . قوی .
-
چرخ گوشت
لغتنامه دهخدا
چرخ گوشت . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به چرخ گوشت خردکنی و چرخ گوشت کوبی شود.
-
خوب گوشت
لغتنامه دهخدا
خوب گوشت . (ص مرکب ) لطیف گوشت : گفت هنگامی یکی شهزاده بودگوهری و پرهنر آزاده بودشد بگرمابه درون یک روز غوشت بود فربی و کلان و خوبگوشت .رودکی .
-
خوش گوشت
لغتنامه دهخدا
خوش گوشت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) آنکه جراحت تن او زود ملتحم شود. || خوش ادا. خوش خلق . آنکه با همه جوشد. مقابل بدگوشت . || حلال گوشت . پاکیزه گوشت . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) لوزالمعده . (یادداشت مؤلف ).
-
هزار پیرهن گوشت گرفتن
لغتنامه دهخدا
هزار پیرهن گوشت گرفتن . [ هََ / هَِ هََ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایت از بسیار فربه شدن و بالیدن . (آنندراج ).
-
کارد گوشت کوب
لغتنامه دهخدا
کارد گوشت کوب .[ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساطور. کارد قصابی .
-
چرخ گوشت خردکنی
لغتنامه دهخدا
چرخ گوشت خردکنی . [ چ َ خ ِ خ ُ ک ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ گوشت . ماشین گوشت خردکنی . دستگاه مخصوص گوشت کوبی . ماشین فلزی که بوسیله ٔ آن گوشت را کوبیده ، خرد کنند. رجوع به چرخ گوشت کوبی شود.
-
چرخ گوشت کوبی
لغتنامه دهخدا
چرخ گوشت کوبی . [ چ َ خ ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ گوشت خردکنی . دستگاهی فلزی مخصوص کوبیدن و خرد کردن گوشت که در اغلب دکانهای قصابی و خانه ها مورد استفاده است . چرخ گوشت . ماشین گوشت کوبی . رجوع به چرخ گوشت و چرخ گوشت خردکنی شود.
-
جستوجو در متن
-
گرمی دار
لغتنامه دهخدا
گرمی دار. [ گ َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ مزاج گرم : ز گرمی کآن هوا در کار او بودهوا گفتی که گرمی دار اوبود. نظامی .و مردم گرمی دار را [ گوشت خرگور ] زیان دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
گوشتگن
لغتنامه دهخدا
گوشتگن . [ گو گ ِ ] (ص مرکب ) گوشت دار. دارای گوشت . || چاق . فربه . گوشتالو. ثَدِن . (منتهی الارب ).
-
پی دار
لغتنامه دهخدا
پی دار. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) (گندم ، آرد، خمیر) که ریع بسیار دارد. صاحب ریع. دارای قوت و چسبندگی . || (گوشت ...)؛ دارای قوت . دارای پی و عصب . || دنباله دار.
-
گوشتالو
لغتنامه دهخدا
گوشتالو. (ن مف مرکب ) در تداول عامه ، پرگوشت . گوشت دار. فربه . بسیارگوشت . گوشتالود. گوشتناک .
-
قهیرة
لغتنامه دهخدا
قهیرة. [ ق َ رَ ] (اِ) آن جزء گوشت دار مابین گردن و شانه . || سینه و بر. (ناظم الاطباء).
-
ملحم
لغتنامه دهخدا
ملحم . [ م َ ح َ ] (ع اِ) جای پرگوشت و جای گوشت دار. ج ، ملاحم . (ناظم الاطباء).