کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشت دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گوشت خوارگی
لغتنامه دهخدا
گوشت خوارگی . [ خوا / خا رَ / رِ ] (حامص مرکب ) صفت و عمل گوشتخواره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گوشتخواره شود.
-
گوشت خواره
لغتنامه دهخدا
گوشت خواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) گوشت خوار. گوشت خور : چنانکه چو گوییم حیوان ، هم ستوران گیاه خوار و هم ددگان گوشتخواره ... همه گفته شود. (جامع الحکمتین ناصرخسرو ص 234). رجوع به گوشتخوار شود.
-
گوشت خواری
لغتنامه دهخدا
گوشت خواری . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) عمل گوشت خوار. || صفت گوشتخوار. رجوع به گوشتخوار شود.
-
گوشت دان
لغتنامه دهخدا
گوشت دان . (اِ مرکب ) ظرف گوشت . دوری و یا طبقی که در آن گوشت میگذارند. (ناظم الاطباء).
-
گوشت ربا
لغتنامه دهخدا
گوشت ربا. [ رُ ] (نف مرکب ) گوشت ربای . رباینده ٔ گوشت . || (اِ مرکب ) غلیواج را گویند که زغن باشد و گوشت ربای هم گفته اند با تحتانی در آخر، و گویند یک سال نر و یک سال ماده می باشد، و بعضی شش ماه گفته اند. (برهان ). زغن . (فرهنگ اسدی ) (حاشیه ٔ فرهنگ...
-
گوشت رفته
لغتنامه دهخدا
گوشت رفته . [ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) سوده شده از اصطکاک . || لاغر و نحیف و کم گوشت . (ناظم الاطباء).
-
گوشت فروش
لغتنامه دهخدا
گوشت فروش . [ ف ُ ] (نف مرکب ) که گوشت فروشد. قصاب . (ناظم الاطباء). لَحّام . (ملخص اللّغات حسن خطیب کرمانی ) (منتهی الارب ).
-
گوشت هنج
لغتنامه دهخدا
گوشت هنج . [ هََ ] (اِ مرکب ) گوشت هنگ . قلابی که بدان گوشت از دیگ بیرون آورند. (رشیدی ). گوشت آهنگ . گوشت آهنج .گوشت ربا. || غلیواج . (رشیدی ). گوشت ربا.
-
گره گوشت
لغتنامه دهخدا
گره گوشت . [ گ ِ رِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غدد را گویند و آن گرهی است سفید که در میان گوشت میباشد. (برهان ) (آنندراج ). کنایه از غده باشد. (انجمن آرا). کَین . (منتهی الارب ).
-
سبک گوشت
لغتنامه دهخدا
سبک گوشت .[ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) لاغر: کُلْکُل ، مرد سبک گوشت . (منتهی الارب ). ضرب ؛ مرد رسا و تیزخاطر و سبک گوشت . (منتهی الارب ). مشیق ، ممشوق " مرد سبک گوشت . (منتهی الارب ).
-
سخت گوشت
لغتنامه دهخدا
سخت گوشت .[ س َ ] (ص مرکب ) پر زور و با قوت . (ناظم الاطباء).
-
آکنده گوشت
لغتنامه دهخدا
آکنده گوشت . [ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب )فربه . فربی . سمین . با گوشتی پیچیده . پرگوشت . با گوشتی سخت : کِناز؛ شتر آکنده گوشت . (السامی فی الاسامی ).
-
حرام گوشت
لغتنامه دهخدا
حرام گوشت . [ ح َ ] (ص مرکب ) حیوان بحری یا بری از چرنده و پرنده که خوردن گوشت آن در شرع روا نبود. جانور که خوردن گوشت آن حلال و مباح و جائز نباشد. غیرمأکول اللحم . آنچه از حیوان که خوردن گوشت آنرا شرع نهی کرده است چون سگ و خوک و ماهیان بی فلس و مرغ...
-
موش گوشت
لغتنامه دهخدا
موش گوشت . (اِ مرکب ) عضله . ماهیچه . یربوع متن . (یادداشت مؤلف ):یرابیعالمتن ، موش گوشتها. (صراح اللغة)، موش گوشتهای پشت . (منتهی الارب ). و رجوع به عضله و ماهیچه شود.
-
نرم گوشت
لغتنامه دهخدا
نرم گوشت .[ ن َ ] (ص مرکب ) آنکه گوشت نرم دارد. (یادداشت مؤلف ): قَشْعة؛ زن نرم گوشت از پیری . (از منتهی الارب ).