کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوشتالو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوشتالو
لغتنامه دهخدا
گوشتالو. (ن مف مرکب ) در تداول عامه ، پرگوشت . گوشت دار. فربه . بسیارگوشت . گوشتالود. گوشتناک .
-
جستوجو در متن
-
گوشتگن
لغتنامه دهخدا
گوشتگن . [ گو گ ِ ] (ص مرکب ) گوشت دار. دارای گوشت . || چاق . فربه . گوشتالو. ثَدِن . (منتهی الارب ).
-
چاقالو
لغتنامه دهخدا
چاقالو. (ص مرکب ) چاق . فربه . پرگوشت . گوشتالو. چاق و چله . خپله . گرد و قنبلی . چاق و چقل .
-
گوشتناک
لغتنامه دهخدا
گوشتناک . (ص مرکب ) گوشت دار و سمین . (ناظم الاطباء). لحیم .(منتهی الارب ). پرگوشت . گوشتمند. گوشتالو. گوشتالود. || میوه ٔ پرگوشت آبدار. (ناظم الاطباء).
-
گوشت دار
لغتنامه دهخدا
گوشت دار. (نف مرکب ) دارای گوشت . || سمین و فربه و تناور. (ناظم الاطباء). بسیارگوشت . پرگوشت . گوشتالود. گوشتالو.- میوه (کدو، بادنجان ) گوشت دار ؛ که قسمت مأکول میان پوست و هسته ٔ آن نیک پر باشد.
-
گوشتاور
لغتنامه دهخدا
گوشتاور. [ تا وَ ] (نف مرکب ) آورنده ٔ گوشت . حامل اللحم . گراینده به فربهی . || پرگوشت . کثیراللحم . فربه . گوشتالو : بزرگ سر، گوشتاور و سپید که به زردی زند. (التفهیم ص 381).
-
توپول موپول
لغتنامه دهخدا
توپول موپول . [ ت ُ پُل ْ م ُ پُل ْ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تُپُل مُپُل . در تداول عامه ، گرداندام . گرد و غند. گوشتالو. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
گوشتالود
لغتنامه دهخدا
گوشتالود. (ن مف مرکب ) گوشتالو. فربه . بسیارگوشت . پرگوشت . گوشت دار. گوشتناک : لکن هر تنی این علاج برنتابد جز مردم جوان گوشت آلود را که به تازی لحیم گویند نه شحیم . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و مردم فربه و گوشت آلود از دق دور باشد لیکن بیماریهای دیگرادا...
-
گنجشک
لغتنامه دهخدا
گنجشک . [ گ ُ ج ِ ] (اِ) پرنده ای باشد که عربان عصفور خوانند. (برهان ). بنجشک . چغوک . (آنندراج ). پرنده ای است از دسته سبکبالان با منقار مخروطی که جثه ای کوچک دارد و دانه خوار است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). وُنج . (فرهنگ اسدی ) (حاشیه ٔ فرهنگ ا...
-
گوشت
لغتنامه دهخدا
گوشت . (اِ) لحم . ماده ای نرم و سرخ و گاه سفید که استخوانهای اندام آدمی و دیگر جانوران را پوشاند محتوی عروق و اعصاب و عامل جریان خون و به پوست بدن پوشیده شود. قسمت نرم محاط به پوست از آدمی و جانوران و پرندگان وماهیان ، و بیشتر به مصرف تغذیه رسد. ماده...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...