کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوسفند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوسفند
لغتنامه دهخدا
گوسفند. [ ف َ ] (اِ) گوسپند : گاهی چو گوسفندان در غول جای من گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان . بوشکور (از لغت فرس ص 315).فربه کرده تو کون ایا بد سازه چون دنبه ی ْگوسفند در شب غازه . عماره (از لغت فرس ص 488).کردش اندر خبک دهقان گوسفندوآمد از سوی کلات...
-
گوسفند
لغتنامه دهخدا
گوسفند. [ ف َ ] (اِخ ) دریاچه ای است در جنوب دریاچه ٔ ارومیه . (جغرافی طبیعی کیهان ص 82).
-
واژههای مشابه
-
گوسفند تسلیم
لغتنامه دهخدا
گوسفند تسلیم . [ ف َ دِ ت َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوسفندی که در قربانگاه برای قربان کردن حاضر سازند، و به مجاز بر شخصی که درکمال تسلیم باشد اطلاق کنند. (آنندراج ) : دل سلیم من آن گوسفند تسلیم است که جز به تیغ تو قربان شدن نمی داند.ملا شانی تکلو (...
-
آبله ٔ گوسفند
لغتنامه دهخدا
آبله ٔ گوسفند. [ ب ِ ل َ / ل ِ ی ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اَمیهه . نَبَخ . نَبْخ .
-
جستوجو در متن
-
گوسفنددار
لغتنامه دهخدا
گوسفنددار. [ ف َ ] (نف مرکب ) که گوسفند دارد و تربیت کند. مالک و صاحب گوسفند. نگهدارنده ٔ گوسفند : مردی بود گوسفنددار. (منتخب قابوسنامه ص 185).
-
گوسفنددزد
لغتنامه دهخدا
گوسفنددزد. [ ف َن ْدْ، دُ ] (ص مرکب ) دزد گوسفند. سارق غنم . کسی که گوسفند بدزدد. احمص .
-
وشحاء
لغتنامه دهخدا
وشحاء. [ وَ ] (ع ص ) گوسفند گردن و سینه سپید. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). گوسفند سیاه ملون به سفیدی . (اقرب الموارد).
-
یعور
لغتنامه دهخدا
یعور. [ ی َ ] (ع ص ) گوسفند بسیاربانگ . || گوسفند که گاه دوشیدن شاشد و شیر را از آن تباه سازد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
آرث
لغتنامه دهخدا
آرث . [ رَ ] (ع ص ) اَرَث . گوسپند خال خال .گوسفند منقط. گوسفند که خالهای سیاه و سپید دارد.
-
طحلاء
لغتنامه دهخدا
طحلاء. [ طَ ] (ع ص ) شاةٌ طحلاءُ؛ گوسفند نه تیره نه روشن . (منتهی الارب ). گوسفند سرخ . (مهذب الاسماء).
-
قاب بازی
لغتنامه دهخدا
قاب بازی . (حامص مرکب ) نوعی بازی که با قاب گوسفند کنند. بازی با پژول (بُجُل ) گوسفند و مانند آن .
-
افذاذ
لغتنامه دهخدا
افذاذ. [ اِ ] (ع مص ) یک بچه آوردن گوسفند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یگانه زادن گوسفند. (تاج المصادر بیهقی ).
-
ثاغیة
لغتنامه دهخدا
ثاغیة. [ ی َ ] (ع اِ) گوسفند: ماله ثاغیة ولا راغیة؛ نیست او را گوسفند و نه شتر. - ثاغیه و راغیه نداشتن ؛ هیچ نداشتن .