کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوزن کوچک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گوزن سرین
لغتنامه دهخدا
گوزن سرین . [ گ َ وَ س ُ ] (ص مرکب ) معشوقه ای که سرین وی مانند گوزن پر و انباشته باشد. (ناظم الاطباء).
-
گوزن گیا
لغتنامه دهخدا
گوزن گیا.[ گ َ وَ ] (اِ مرکب ) لحیةالعنز. (مفاتیح العلوم ).
-
شاخ گوزن
لغتنامه دهخدا
شاخ گوزن . [ خ ِ گ َ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ماه نو. هلال . (برهان قاطع) (آنندراج ) : کرده در آن خرم قضا، جهد گوزنان چند جاشاخ گوزن اندر هوا اینک نگونسار آمده .افضل الدین خاقانی (از آنندراج ).
-
لعاب گوزن
لغتنامه دهخدا
لعاب گوزن . [ ل ُ ب ِ گ َ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب دهان گوزن : موی تو چون لعاب گوزنان شده سپیددیوانت همچو خشم غزالان شده سیاه . خاقانی . || لعاب گاو. کنایه از روشنی و سفیدی صبح باشد. (برهان ) : بر کوه چون لعاب گوزن اوفتد به صبح هویی گوزن وار ...
-
چرم گوزن
لغتنامه دهخدا
چرم گوزن . [ چ َ م ِ گ َ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زه کمان . (آنندراج ). مرادف چرم کمان و چرم گور. (از آنندراج ). چله و زه کمان . چرم کمان : بمالید چاچی کمان را بدست بچرم گوزن اندرآورد شست . فردوسی .در دست شیرمردان هر ساعتی بپای چرم گوزن...
-
جستوجو در متن
-
سورتمه
لغتنامه دهخدا
سورتمه . [ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی ارابه ٔ چرخ دار برای روی برف .(یادداشت بخط مؤلف ). گردونه ٔ کوچک و بی چرخ که بوسیله ٔ اسب ، سگ یا گوزن حمل شود. (فرهنگ فارسی معین ).
-
کفشک
لغتنامه دهخدا
کفشک . [ ک َ ش َ ] (اِ مصغر) مصغر کفش . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). کفش کوچک . کفش خرد. (یادداشت مؤلف ): وقتی که بخواهند بگویند حرفی بیجهت به کسی برخورده است گویند: مگر چطور شده است ؟ به کفش شما گفتم کفشک ؟ نظیر: به اسب شاه گفتند یابو. (فرهنگ ...
-
گودر
لغتنامه دهخدا
گودر. [ گ َ / گُو دَ ] (اِ) در پهلوی گوتر .مرکب از: گو (گاو) + تر، همریشه ٔ ترانه و توله و روی هم به معنی بچه گاو است . (مجله ٔ دانشکده ٔ ادبیات سال 3 شماره ٔ2 ص 24). بچه ٔ گاو را گویند که گوساله باشد. (برهان ). بچه ٔ گاو. (رشیدی ). به معنی بچه ٔ گاو...
-
غرم
لغتنامه دهخدا
غرم . [ غ ُ ] (اِ) میش کوهی ؛ یعنی گوسفند ماده ٔ کوهی . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ). میش کوهی ؛ یعنی نخجیر بود. (فرهنگ اوبهی ) : شیر گوزن و غرم را نشکردچونانکه تو اعدات را بشکری . دقیق...
-
زرافه
لغتنامه دهخدا
زرافه . [ زَ ف َ / زَرْ را ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) صاحب قاموس آنرا به چهار وزن یاد کند از عربی زرافه ... و از این زبان وارد فرانسوی و انگلیسی و آلمانی شده . نوعی از پستانداران نشخوارکننده ٔ آفریقا با قدی بسیار بلند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پستانداری...
-
شترمرغ
لغتنامه دهخدا
شترمرغ . [ ش ُ ت ُ م ُ ] (اِ مرکب ) نعامه .ظلیم . اشترلک . (مؤید الفضلاء). اشترمرغ . مرغی باشد شبیه به شتر و عربان نعامه خوانند. (برهان ). نوعی است از مرغ که در بعضی اعضا مشابه به شتر باشد گویند که آتش هم میخورد. (غیاث اللغات ). حیوانی است که گردن و...
-
افعی
لغتنامه دهخدا
افعی . [ اَ ] (از ع ، اِ)همان افعی با الف مقصوره است که در فارسی بکسر عین خوانند. مار بزرگ خبیث . شیبا. (ناظم الاطباء). نوعی مار سمی خطرناک که در سنگلاخها بین خار و خاشاک یافت شود. در دهان این مار علاوه بر دندانهای کوچک تغذیه ای دو دندان قلاب مانند د...
-
پستان
لغتنامه دهخدا
پستان . [ پ ِ ] (اِ) دو غده ٔ بزرگ بر سینه ٔ آدمی که نزد زنها بزرگتر است و از آن شیر برای بچه می تراود. غده های برآمده بر شکم حیوانات که از آن شیر بیرون می آید. عضوی از حیوان ماده که شیر دهد «پستانها دو عضو غددیند مخصوص بترشح شیر که در قدام و وسط صدر...
-
غژغاو
لغتنامه دهخدا
غژغاو. [ غ َ ] (اِ مرکب ) به معنی غژغا است که گاو قطاس باشد، و بعضی دم آن گاو را قطاس میگویند جهت آنکه اصل این لغت کژگاو است ؛ یعنی ابریشم گاو، چه کژ به معنی ابریشم هم آمده است و چون در لغت و زبان فارسی تبدیل گاف به غین و برعکس جایز است همچو لگام و ل...