کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گورگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گورگاه
لغتنامه دهخدا
گورگاه . (اِ مرکب ) گور. قبر. گورجای : که این قادسی گورگاه من است کفن جوشن و خون کلاه من است . فردوسی .وگر نابرومند راهی بودوگر بر زمین گورگاهی بود. فردوسی .زمین عجم گورگاه کی است در او پای بیگانه وحشی پی است .نظامی .
-
گورگاه
لغتنامه دهخدا
گورگاه . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 50000 گزی شمال کرمان و 4000 گزی باختر راه مالرو شهداد به راور. سکنه ٔ آن 12 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
گورگه
لغتنامه دهخدا
گورگه .[ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) محل گورخر. گورگاه : کفل گرد کردند گوران دشت مگر شیر از این گورگه درگذشت . نظامی .بر گرد حظیره خانه کردندزآن گورگه آشیانه کردند.نظامی .
-
مقبره
لغتنامه دهخدا
مقبره . [ م َ ب َ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) گور. || محل گور. (ناظم الاطباء). مقبرة. گورگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گنبد یا عمارتی که بالای بعضی از قبور سازند.
-
مقبر
لغتنامه دهخدا
مقبر. [ م َ ب َ ] (ع اِ) گورستان . (زمخشری ). موضع قبر و گویند هذا مقبرفلان . (ناظم الاطباء). گورگاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): لکل اناس مقبر بفنائهم ینقصون و القبور تزید. (منتهی الارب ). || گور. (ناظم الاطباء).
-
مشهد
لغتنامه دهخدا
مشهد. [ م َ هََ ] (ع اِ) جای حاضر آمدن مردمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای حاضر شدن . (غیاث ). جای گرد آمدن . ج ، مَشاهِد. (مهذب الاسماء). محضر مردم . (از اقرب الموارد). محضر. محضر مردمان و مجمع آنان . جای حضور مردم . ج ، مشاهد. (یادداشت مؤلف )....
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) قدم . گام . پای . پا. مخفف پای که بعربی رجل خوانند. (برهان ). پشت علیای کف پا و پشت سفلای ساق پا. کف پا : ترّست زمین ز دیدگان من چون پی بنهم همی فرولغزم . آغاجی .اکنون فکنده بینی از ترک تا یمن یک چند گاه زیر پی آهوان سمن . دقی...
-
گاه
لغتنامه دهخدا
گاه . (اِ) عصر. دوره . زمان : و از خلق نخست که را آفرید از گاه آدم تا این زمانه . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).چنین تا بگاه سکندر رسیدز شاهان هر آنکس که آن تخت دید. فردوسی .باده ای چون گلاب روشن و تلخ مانده در خم ز گاه آدم باز. فرخی .هر شاعری به گاه امیری ب...
-
زاهد گیلانی
لغتنامه دهخدا
زاهد گیلانی .[ هَِ دِ ] (اِخ ) تاج الدین ابراهیم فرزند روشن امیر.در کتاب اسس المواهب السنیة فی مناقب الصفویة، مشهور به صفوة الصفاء، تألیف توکلی بن اسماعیل بن حاجی اردبیلی معروف به ابن بزاز که در شرح احوال شیخ صفی الدین اردبیلی جد پادشاهان صفوی است ب...