کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوردین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوردین
لغتنامه دهخدا
گوردین . (اِ) گلیم و پلاس . || جامه ٔ پشمین . (برهان ). جامه ای است از پشم تا کمر مانند کپنک ، فقرا و درویشان پوشند. (انجمن آرا)(آنندراج ). صحیح کوردین است . رجوع به کوردین شود.
-
گوردین
لغتنامه دهخدا
گوردین . [ گُرْ ی َ ] (اِخ ) نام سه تن از امپراتوران روم : 1- گوردی یان نخست که در سال 238 م . دو ماه سلطنت کرد. 2- پسرش گوردی یان دوم که در همین سال پادشاهی کرد. 3- گوردی یان سوم (پرهیزگار) که نوه ٔ گوردی یان اول بوده و از سال 238 تا 244 م . پادشاهی...
-
گوردین
لغتنامه دهخدا
گوردین . [گُرْ ی ِ ] (اِخ ) نام باستانی ناحیه ٔ کوهستانی میان کردستان و دریاچه ٔ وان .
-
جستوجو در متن
-
کوردی
لغتنامه دهخدا
کوردی . (اِ) جامه ٔ پشمین را گویند. (برهان ). جامه ٔ پشمین و آن را کوردین نیز گفته اند. (آنندراج ). کوردین . گوردین . گوردی . (فرهنگ فارسی معین ). پلاس پشمین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گه خیش با کلاله به سر درکشد فساروز کوردی کند جل و کون پوش هف...
-
خضر
لغتنامه دهخدا
خضر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخضر وخضراء . منه : هم خضر المناکب ؛ ایشان بسیار فراخ و خوشحالند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) : حاجت گفتار نیست چونکه شناسد خردسندس خضر از پلاس عبقری از گوردین . خاقانی .دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت دامن کشان سندس ...
-
کوردین
لغتنامه دهخدا
کوردین . (اِ) به معنی کوردی باشد که جامه ٔ پشمین است . (برهان ) (آنندراج ذیل کوردی ). جامه ٔ پشمین . کوردی . گوردین . گوردی . (فرهنگ فارسی معین ). جامه ٔ پشمین درشت . جامه ٔ نمدین . رشیدی گوردین ضبطکرده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کبر کردندی ه...
-
چاچله
لغتنامه دهخدا
چاچله . [ چ َ ل َ / چ َ ل ْ ل َ ] (اِ) کفش و پای افزار چرمی . پوزار. نوعی کفش . قسمی پای افزار. مطلق پاپوش : گرفتم که جایی رسیدی ز مال که زرین کنی صندل و چاچله . عنصری .غلام ارساده رو باشد و گر نوخطبود خوشترخوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله ...
-
پیری بیک دوکر
لغتنامه دهخدا
پیری بیک دوکر. [ ] (اِخ ) از تراکمه است . جوانی خوش خلق و صحبت آراست ، رفیق گرم اختلاط و مصاحب همه جارو مانند او کم پیدا میشود. از فن موسیقی بهره مند است و تصنیفهای بسیار دارد. اشعارش چنین است :از وصل تو ای نگار دوری تا کی هرچند که باشد این ضروری تا ...
-
سلاح
لغتنامه دهخدا
سلاح . [ س ِ ] (ع اِ) آلة که بدان جنگ کنند. (غیاث ). ساز جنگ . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار) (زمخشری ). آلت جنگ ، چون تیغ و خنجر و مانند آن ، اسلحه جمع آن است . (آنندراج ). آلتی که بدان جنگ کنند مانند شمشیر و قداره و نیزه وقمه و چماق ...