کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوان
لغتنامه دهخدا
گوان . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 146000 گزی جنوب میناب ، سر راه مالروجاسک به میناب واقع است . هوای آن گرم مالاریایی و سکنه ٔ آن 20 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
گوان
لغتنامه دهخدا
گوان . [ گ َ ] (اِ) بن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گوانه و بُن (اِ) شود.
-
گوان
لغتنامه دهخدا
گوان . [ گ َ ] (اِ) جمع گو است که پهلوانان و دلیران وشجاعان با شکوه و نهیب باشند. (برهان ) : بدان ای دلاور یل پهلوان که بادی همه سال پشت گوان . (گرشاسب نامه ). || (اِخ ) نام مبارز بود. (لغت فرس ). نام مبارزی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : گوان پهل...
-
گوان
لغتنامه دهخدا
گوان . [ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش جاسک شهرستان بندرعباس که در شمال خاوری جاسک و سر راه مالرو میناب به جاسک واقع شده و سکنه ٔ آن 30 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
واژههای مشابه
-
گوان زاده
لغتنامه دهخدا
گوان زاده . [ گ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پهلوان نژاد. بهادرنسب . (فهرست ولف ) : از آنجا سوی قلب توران سپاه گوان زادگان برگرفتند راه .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
گوانه
لغتنامه دهخدا
گوانه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) بن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گوان و بن شود.
-
ورازاد
لغتنامه دهخدا
ورازاد. [ ] (اِخ ) نام پادشاه اسپیجاب [ سپنجاب ] در زمان کیکاوس . (یادداشت مؤلف ) : ورازاد شاه سپیجاب بودمیان گوان دُرّ خوشاب بود. فردوسی .ورازاد بشنید گفتار اوی همه خام دانست پیکاراوی .فردوسی .
-
روان ساختن
لغتنامه دهخدا
روان ساختن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) روان کردن . روانه کردن . رجوع به روان کردن شود.- روان ساختن کاری ؛ روبراه کردن آن کار. انجام دادن آن کار: بدین رای گشتند یکسر گوان که این کار را زال سازدروان .فردوسی .
-
گشاده روان
لغتنامه دهخدا
گشاده روان . [ گ ُ دَ / دِ رَ ](ص مرکب ) آنکه روانش منبسط باشد. رجوع شود به فرهنگ ولف شود. || دارای سعه ٔ صدر : زبان برگشاداردشیر جوان چنین گفت کای کارکرده گوان هر آن کس که بر گاه شاهی نشست گشاده روان باد و یزدان پرست .فردوسی .
-
سپیجاب
لغتنامه دهخدا
سپیجاب .[ س َ ] (اِخ ) شهر معروف بماوراء النهر : ور آزاد شاه سپیجاب بودمیان گوان دُرّ خوشاب بود. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 686).بخارا و سغد و سمرقند و چاج سپیجاب و آن کشور وتخت و تاج . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 574).رجوع به اسبیجاب و اسفیجاب و سنجا...
-
نام یزدان خواندن
لغتنامه دهخدا
نام یزدان خواندن . [ م ِ ی َ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) نام یزدان خواندن بر کسی ، رفع چشم بد یا اظهار تحسین و اعجاب را نام خدا بر زبان آوردن ، نظیر: ماشااﷲ! چشم بد دور! نام خدا! : گوان را به تخت کئی برنشاندبر ایشان همه نام یزدان بخواند. فردوسی .به رستم...
-
بپیش
لغتنامه دهخدا
بپیش . [ ب ِ ] (ق مرکب ) در پیش . در قبل . در سابق . || درحضور. روبرو. (ناظم الاطباء). || پیشاپیش . مقدم بر دیگران : به پیش اندرون رستم پهلوان پس پشت او سالخورده گوان . فردوسی .|| (صوت ) در تداول نثرمعاصر به صورت امر به پیش رفتن بکار رود یعنی با صرف ...
-
یکان
لغتنامه دهخدا
یکان . [ ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) واحد. تنها. تا. یکتا. یگان : ز هر سو گوان سر برافراختندیکان و دوگانه همی تاختند. فردوسی .اینجا همی یکان و دوگان قرمطی کشدزینان به ری هزار بیابد به یک زمان . فرخی .کوه کوبان را یکان اندرکشیده زیر داغ بادپایان را...