کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوارنده شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گوارنده شدن
لغتنامه دهخدا
گوارنده شدن . [ گ ُ رَ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گوارا گردیدن . گوارنده گردیدن . انهضام . (تاج المصادر بیهقی ). مرائت . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). هناء. تهنؤ. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
هناء
لغتنامه دهخدا
هناء. [ هََ ن َ ءْ ] (ع مص ) یافتن بهره ای از گیاه که سیر نشود از آن . || شادمان شدن به کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || گوارنده شدن طعام کسی را. (منتهی الارب ). || دادن کسی را و بخشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مرائة
لغتنامه دهخدا
مرائة. [ م َ ءَ ] (ع مص ) گوارنده شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87). گوارا شدن طعام . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). مرء. (متن اللغة). || خوش هوا گردیدن زمین . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
انهضام
لغتنامه دهخدا
انهضام . [ اِ هَِ ] (ع مص ) گواریدن و گوارد شدن . (منتهی الارب ). گوارا شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طعام سریعالانهضام ، طعام زودگوارا در برابر بطی ٔ الانهضام . (آنندراج ). طعام زودگذرنده و گوارا. (ناظم الاطباء). گوارنده شدن . (تاج...
-
تر گردیدن
لغتنامه دهخدا
تر گردیدن . [ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) لطیف و تازه شدن : نرم وتر گردد و خوشخوار و گوارنده خار بی طعم که در کام حمار آید. ناصرخسرو.|| مرطوب و نمدار شدن . و رجوع به تر و تر گشتن و ترکیبهای آن شود.
-
تهنو
لغتنامه دهخدا
تهنؤ. [ ت َ هََ ن ْ ن ُءْ ] (ع مص ) گواریده شدن . (زوزنی ). گوارنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): تهناء بالطعام ؛ ساغ له ُ و لذّ. (اقرب الموارد). || شادمانی نمودن : تهناء به تهنؤاً؛ فرح . (از اقرب الموارد).
-
هن ء
لغتنامه دهخدا
هن ء. [ هََ ن ْءْ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. || یاری کردن کسی را. || طعام خوشگوار خورانیدن کسی را. || گفتن کسی را:«گوارا باد تو را کار». || در عیال خود داشتن کسی را یک ماه . || گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری . || یافتن بهره ای از گیاه که سیر نشو...
-
استمراء
لغتنامه دهخدا
استمراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گوارنده آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). گوارا شدن . (وطواط). گواریدن گذشتن : فهو [ ای حشیش ] اکثر غذاء الاّ انه اعسر استمراء. (ابن البیطار). || گوارا پنداشتن . خوشگوار یافتن طعام را. (منتهی الارب ). || بگوارانیدن . || دوشیدن ...
-
گوارا
لغتنامه دهخدا
گوارا. [ گ ُ ] (نف ) (از: گوار + ا، پسوند فاعلی و صفت مشبهه ) پهلوی گوهاراک «مناس 275». (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نقیض گلوگیر است و هر چیز را گویندکه ذائقه را خوش آید و به حلق به آسانی رود و زود هضم شود. (برهان ). هر چیز که خوش مزه باشد و به ط...
-
کزاز
لغتنامه دهخدا
کزاز. [ ک ُ / ک ُزْ زا ] (ع اِ) بیماریی که از سردی پیدا گردد یا لرزه و ترنجیدگی از سرما. (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ). دردی است که از سختی سرما در بندگاه گردن و سینه بسبب تشنج و انجماد اعصاب پیدا میشود. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مرضی است عفونی که...
-
مهنا
لغتنامه دهخدا
مهنا. [ م ُ هََ ن ْ نا ] (ع ص ) مهناء. گوارا. گوارا گردیده . گوارا شده . باعافیت . خوشگوار. گوارنده . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 96). گوارا و هاضم و خوشمزه . (غیاث ). سازگار. خوش . گواران . (دستورالاخوان ) : ای دین پیمبر به جمال تو مزین وی ملک شهنشه به...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [اَ س َ ] (اِخ ) برج پنجم از بروج فلک . (غیاث ). خانه ٔ آفتاب . (مفاتیح العلوم ).بیت آفتاب . نام صورت پنجم از صور بروج فلکیه است میان سرطان و سنبله و آن را برمثال شیری توهم کرده اند و کواکب آن بیست وهفت است و خارج از صورت هشت کوکب ، واز کواکب او...
-
کام
لغتنامه دهخدا
کام . (اِ) مراد و مقصد. (برهان ) (غیاث ) (اوبهی ). مقصود. کامه . (از آنندراج ). ریژ. منظور. خواهش . آرزو. مطلوب . خواست . لَر. کَر. آرمان : جهان بر شبه داودست و من چون او ریا گشتم جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم . خسروانی .بودی بریژ و کام بدو ان...
-
مزاج
لغتنامه دهخدا
مزاج . [ م ِ] (ع مص ) آمیختن . (منتهی الارب ). آمیختن چیزی به چیزی . || آمیختن شراب و جز آن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) آمیزش . (السامی ) (زمخشری ) (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اَمزاج و اَمزجه . آمیز. (زمخشری ). امتزاج . آمیغ....