کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گه گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گاه
لغتنامه دهخدا
گاه . (اِ) سریر. تخت آراسته ٔ پادشاهان را. (صحاح الفرس ). تخت پادشاهان . (جهانگیری ) کرسی . (مهذب الاسماء). اورنگ . صندلی . عرش : بهرام آنگهی که بخشم افتی بر گاه اورمزد درافشانی . دقیقی .ز گنجه چون بسعادت نهاد روی براه فلک سپرد بدو گنج و ملک و افسر و...
-
گاه گیر
لغتنامه دهخدا
گاه گیر. (ص مرکب ) گه گیر. توسن . حرون (اسب ). بی فرمان (اسب ). (زمخشری ). رجوع به گه گیر شود.
-
گاه گیری
لغتنامه دهخدا
گاه گیری . (حامص مرکب ) رجوع به گه گیری شود.
-
فسیله گاه
لغتنامه دهخدا
فسیله گاه . [ ف َ ل َ / ل ِ گاه ] (اِ مرکب ) جای اسبان . مرتع. مرغزار. رجوع به فسیله گه شود.
-
پیشین گاه
لغتنامه دهخدا
پیشین گاه . (اِ مرکب ) وقت نمازپیشین . وقت نماز ظهر. (غیاث ). پیشین گه : رفت روزی بوقت پیشین گاه تا در آن باغ روضه یابد راه . نظامی .رفت پیشین گاهی از ویرانه ای سوی بازار حلب دیوانه ای .زلالی .
-
حال گاه
لغتنامه دهخدا
حال گاه . (اِ مرکب ) حال گه . میدانی را گویند که در آن چوگان بازی کنند، و شاید که از تغییر لهجه ٔ قومی است ، در اصل هالگه به های هوز، چه هال در فارسی بمعنی گوی است . (غیاث اللغات ).
-
نقطه گاه
لغتنامه دهخدا
نقطه گاه . [ ق ُ طَ / طِ ] (اِ مرکب ) مرکز. محاط. نقطه گه . کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران : چنین هفت پرگار بر گرد شاه در آن دایره شه شده نقطه گاه . نظامی .چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه به پای پرستش بپیمود راه .نظامی .
-
دعوی گاه
لغتنامه دهخدا
دعوی گاه . [ دَع ْ ] (اِ مرکب ) مجلس دعوی . جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه . دادگاه . مجلس داوری : ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش روان شد کوهکن چون کوه آتش . نظامی .که هر یک بود در میدان همائی به دعوی گاه نخجیر اژدهائی . نظامی ...
-
بازی گاه
لغتنامه دهخدا
بازی گاه .(اِ مرکب ) بازی گه . تماشاخانه . جای بازیگری . مَلعَب .(منتهی الارب ) مَلهَی . (دهار) مِلعَب . (تفلیسی ) بازیکده . (آنندراج ) بازی جا. (ناظم الاطباء) : چو خواندی درس آزادی گلستان میشود زندان که روز جمعه بازیگاه طفلانست مکتب ها. ناصرعلی (از ...
-
تفرج گاه
لغتنامه دهخدا
تفرج گاه . [ ت َ ف َرْ رُ ] (اِ مرکب ) جای تفرج و جایی که شادمانی آورد. و جای گشت و گذار مانند باغ و مرغزار و جز آن . (ناظم الاطباء). تفرج جای . جای سیر و تماشا. تفرج گه : و هردم به تفرج گاهی از نعم دنیا متمتع گردد. (گلستان ). رجوع به تفرج و دیگر ترک...
-
داوری گاه
لغتنامه دهخدا
داوری گاه . [ وَ ] (اِ مرکب ) محکمه . داورگاه . داوری گه . داورگه . دارالعدالة. || مجازاً جنگ جای . آنجا که از مردان و از مردی آنان حکومت کنند : سکندر در آن داوری گاه سخت پی افشرد مانند بیخ درخت . نظامی .در آن داوری گاه چون تیغ تیزکه هم رست خیزست و ه...
-
نوبتی گاه
لغتنامه دهخدا
نوبتی گاه . [ ن َ/ نُو ب َ ] (اِ مرکب ) نوبت گاه . نوبت گه : سوی نوبتی گاه خود بازگشت بلند اخترش باز دمساز گشت . نظامی .چه آگاهی که شبگردان این راه کجا دارند هر شب نوبتی گاه . نظامی (از آنندراج ).|| سرزمینی که در آن نوبتی خیمه به پا کرده باشند. (آنند...
-
نهاله گاه
لغتنامه دهخدا
نهاله گاه . [ ن ِ / ن َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) نهاله گه . (جهانگیری ) (برهان قاطع). شکارگاه و کمین گاه . (برهان قاطع) : از کُه ِ ری در نهاله گاه تو آیندروز شکار تو صد هزار شکاری . فرخی .نهاله گاه بخوشی چو لاله زاری گشت ز خون سینه ٔ رنگ و ز خون چشم پل...
-
سایه گاه
لغتنامه دهخدا
سایه گاه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) نسر. سایبان . جای سایه . محل سایه : یکی بیشه دیدند و آب روان بدو اندرون سایه گاه گوان . فردوسی .جوانی بکردار تابنده ماه نشسته بر آن تخت در سایه گاه . فردوسی .خوش آمَدْش و برشد بدان جایگاه بر آسود لختی در آن سایه گا...
-
گرده گاه
لغتنامه دهخدا
گرده گاه . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آنجای که گرده بدانجاست . آنجای از درون انسان یا حیوان که گرده (قلوه ) بدانجاست . قلوه گاه : بزد نیزه بر گردگاه دو گردبرآورد و زد بر زمین کردخرد. اسدی .بدین یال و گردی برو گرده گاه چه سنجد به چنگال او کینه خواه . ...