کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنه پوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گنه کاری
لغتنامه دهخدا
گنه کاری . [ گ ُ ن َه ْ ] (حامص مرکب ) عمل گنه کار. تقصیرکاری . مجرمی . عصیان . اثم . جرم . بزه کاری : به پاسخ سخن لرزلرزان شنیدز زروان گنهکاری آمد پدید. فردوسی .ز نادانی آمد گنه کاریَم گمانم که دیوانه پنداریَم . فردوسی .خواجه درداده تن بدان خواری از...
-
گنه کرده
لغتنامه دهخدا
گنه کرده . [ گ ُ ن َه ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گناه کرده . تقصیرکرده . مقصر. عاصی : مگر کآتش تیز پیدا کندگنه کرده را زود رسوا کند. فردوسی .ز گفت ِ گذشته پشیمان شدندگنه کردگان سوی درمان شدند. فردوسی .گنه کرده را پند پیش آورم چو دیگر کند بند پیش آو...
-
گنه گو
لغتنامه دهخدا
گنه گو. [ گ ِ ن ِ گ ُ] (اِخ ) هانری دُ (1609 - 1676 م .). مستوفی و وزیر دادگستری لوئی چهاردهم .
-
گنه گور
لغتنامه دهخدا
گنه گور. [ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو که در 16500 گزی باختر پلدشت و 3500 گزی شمال شوسه ٔ پلدشت به ماکو واقع شده است . هوای آن مالاریایی و سکنه اش 34 تن است . آب آن از ساری سو تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل ...
-
گنه لو
لغتنامه دهخدا
گنه لو. [ گ ُ ن ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که در 32 هزارگزی شمال مشکین شهر و 14 هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 30 تن است . آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوب و شغل...
-
گنه اندوختن
لغتنامه دهخدا
گنه اندوختن . [ گ ُ ن َه ْ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پی درپی گناه کردن . گناه بسیار کردن : گر نظر صدق را نام گنه می نهی حاصل ما هیچ نیست جز گنه اندوختن .سعدی .
-
گنه بخشیدن
لغتنامه دهخدا
گنه بخشیدن . [ گ ُ ن َه ْ ب َ دَ ] (مص مرکب ) عفو کردن گنه . بخشودن گناه : هاتفی از گوشه ٔ میخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش .حافظ (دیوان ص 192).
-
گنه داشتن
لغتنامه دهخدا
گنه داشتن . [ گ ُ ن َه ْ ت َ ] (مص مرکب ) گناهکار بودن : اگرچه نداری گنه نزد شاه چنان باش پیشش که مرد گناه .اسدی .
-
گنه زدن
لغتنامه دهخدا
گنه زدن . [ گ ُ ن َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) گنه بر خود زدن ؛ گناه را بر گردن گرفتن . گناه را به خود گرفتن : در گنه او از ادب پنهانْش کردزآن گنه بر خود زدن او بر بخورد.مولوی
-
گنه کردن
لغتنامه دهخدا
گنه کردن . [ گ ُ ن َه ْ ک َ َد ] (مص مرکب ) بزه کردن . مرتکب گناه شدن . نافرمانی کردن : مر او را به دینار یاری کنم گنه گر کند بردباری کنم . فردوسی .بر هرکه گنه کرد یکی بند نهادبی هیچ گنه چونکه تو را بند چهار است . ناصرخسرو.در دلم آید که گنه کرده ام ک...
-
نیم گنه
لغتنامه دهخدا
نیم گنه . [ گ ُ ن َه ْ ] (اِ مرکب ) خطای اندک . قصور. (ناظم الاطباء). نیم گناه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بی گنه
لغتنامه دهخدا
بی گنه . [ گ ُ ن َه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بی گناه . که مرتکب گناه نشده است . بی جرم و بی تقصیر : ز بس غارت و جنگ و آویختن همان بی گنه خیره خون ریختن . فردوسی .برادر ز یک کالبد بود و پشت چنان پرخرد بی گنه را بکشت . فردوسی .نبوده مرا هیچ با تو عتیب مرا بی...
-
گنه کار کردن
لغتنامه دهخدا
گنه کار کردن . [ گ ُ ن َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گناهکار شمردن . گناه بر کسی بستن . گناهکار دانستن : گفتی نظر خطاست تو دل می بری رواست خود کرده جرم و خلق گنهکار میکنی .سعدی (بدایع).
-
جستوجو در متن
-
قبا بستن
لغتنامه دهخدا
قبا بستن . [ ب َت َ ] (مص مرکب ) حاضر و آماده ٔ کار شدن : به کردار کله داران چون نوش قبا بستند بکران قصب پوش . نظامی .بستن قبا به خدمت سالار وشهریارامیدوارتر که گنه در عبا کنیم .سعدی .
-
ششتر
لغتنامه دهخدا
ششتر. [ ش ُ ت َ ] (اِخ ) نام شهری در خوزستان . (ناظم الاطباء). شوشتر. تستر. (یادداشت مؤلف ) : زمین از نقش گوناگون چون دیبای ششتر شدهزارآوای مست اینک به شغل خویشتن در شد. فرخی .دیبا همی بدیع برون آری اندر ضمیر تست مگر ششتر. ناصرخسرو.نام رئیس عالم عاد...