کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گندیده
لغتنامه دهخدا
گندیده . [ گ َ دی دَ / دِ ] (ن مف ) گنده . بدبو. متعفن . مسنون . فَرْغَند. بوناک . بویناک : دیگر روز روی او آماس کرد و آب گندیده از گوش و بینی او جاری شد. (قصص الانبیاء منسوب به محمد جویری ص 185).تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خوردِ دهان گندیده . سعدی...
-
واژههای مشابه
-
گندیده شدن
لغتنامه دهخدا
گندیده شدن . [ گ َ دی دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گنده شدن . متعفن شدن .
-
جستوجو در متن
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ خ ِ ] (ع ص ) گندیده ٔتباه شده . (منتهی الارب ). گندیده و تباه شده . (آنندراج ). گندیده . یا این که زخم گوشتی است که میباشد تباه و پر است چربش و بوی در آن . (از ترجمه ٔ قاموس ) (ازتاج العروس ). گوشت چرب بدبو. پلید بدبو. (از متن اللغة). گندی...
-
گندنده
لغتنامه دهخدا
گندنده . [ گ َ دَ دَ / دِ ] (نف ) آنچه گندد. رجوع به گندیده شود.
-
لایچه
لغتنامه دهخدا
لایچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِمصغر) آب و گل اندک که سیاه و گندیده شده باشد. (آنندراج ).
-
ثنت
لغتنامه دهخدا
ثنت . [ ث َ ن ِ ] (ع ص ، اِ) گوشت گندیده .
-
عفنة
لغتنامه دهخدا
عفنة. [ ع َ ف ِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث عَفِن . گنده . گندیده : قروح عفنة. رجوع به عفن شود.
-
گندا شدن
لغتنامه دهخدا
گندا شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گندیده شدن . گندیدن . بدبو شدن . عفن ومتعفن شدن . اِنتان . اِصنان . (تاج المصادر بیهقی ).
-
گندای
لغتنامه دهخدا
گندای . [ گ َ ] (نف ) هر چیز گندیده که از آن بوی بد برآید. (ناظم الاطباء). رجوع به گندا شود.
-
گنده فروش
لغتنامه دهخدا
گنده فروش . [ گ َ دَ / دِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه چیزهای گندیده فروشد.
-
سپسته
لغتنامه دهخدا
سپسته . [ س ِ / س َ پ ِ ت َ / ت ِ ] (ص ) گندیده بوی و متعفن . (ناظم الاطباء). رجوع به سُپُست شود.
-
جوی
لغتنامه دهخدا
جوی . [ ج َ وی ی ] (ع ص ) مبتلا به جَوی ̍. || آب متغیر گندیده . (از اقرب الموارد).
-
زخمة
لغتنامه دهخدا
زخمة. [ زَ خ ِ م َ ] (ع ص ) گوشت گندیده و بدبوی . (از المعجم الوسیط). و رجوع به زَخْم و زَخَمة شود.