کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندُله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گند
لغتنامه دهخدا
گند. [ گ َ ] (اِ) اوستا گئینتی (بوی متعفن )، پهلوی گند ، گندگ (گنده )، هندی باستان گندها (بو، عطر [ خوشبو ] )، افغانی گنده ، بلوچی گند (گل [ به کسر اول ] ، فضله )، گندک ، گندق (بد، شریر)، پارسی باستان گسته (بدی ، تنفرآور)، سریکلی قند . (از حاشیه ٔ بر...
-
گند
لغتنامه دهخدا
گند. [ گ ُ ] (اِ) خایه باشد که به عربی خصیه خوانند. (برهان ). خایه . (آنندراج ). بیضه . تخم . عُنبُل . معرب آن جند و قند است . و رجوع به جند و خایه شود.- خر نر را از گندش شناسند، نظیر: خر نر را از خایه شناسند ؛ به مزاح ، ابله است . || سپاه . لشکر. در...
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل َه ْ ] (اِ) شراب . باده ٔ انگوری . شراب انگوری . (برهان ) : هرچه بستاند از حرام و حرج از بهای نماز و روزه و حج یا به له یا به منگ صرف کندبرف را یار دوغ و ترف کند. سنائی .با له و منگ عمر خویش هدر. سنائی .دولت آنراست در این وقت که آبش از له صل...
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل َه ْ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان . (برهان ).... و آن اکنون در تصرف دولت روس است . (آنندراج ).
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل َه ْ ] (ترکی ، حرف اضافه ) در ترکی ترجمه ٔ «با» که برای معنی معیت آید و در اصل «اِلَه » بوده به کسر همزه . (غیاث ).
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل َه ْ ](ع حرف جر + ضمیر) (از: لََ + ه ) برای او. او را.- مدّعی ̍ له .- مُعَظَّم ٌ له .- ولَه ُ ؛ او راست . || لَه ِ. به سودِ. به نفعِ. مقابل ِ علیه ِ.- لَه ِ او ؛ به سودِ او. به نفعِ او. برای او. بهر او.- له و علیه ؛ به سود و به زیان : بای...
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل َه ه ] (ع مص ) تنک و نیک ساختن موی را و نیکو گردانیدن . (از منتهی الارب ). له الشعر؛ رققه و حسنه . (اقرب الموارد).
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل ِه ْ ] (اِ) نامی که در رودسر، دیلمان و لاهیجان به اوجا دهند. ملج . ملیج . شلدار. لروت . لونگا. سمد. سمت . قره آقاج . و رجوع به اوجا شود. (جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 210).
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل ِه ْ ] (اِخ ) مردم پلنی . مردم لهستان . || نام رودی در باویر آلمان . || نام شهری از فرنگستان که در حدود روم واقع است . (برهان ) .
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل ِه ْ ] (ص ) ازهم پاشیده و مهراشده و مضمحل گردیده باشد. (برهان ). مضمحل و ازهم پاشیده . (جهانگیری ).
-
له
لغتنامه دهخدا
له . [ ل ُه ْ ] (اِ) نام پرنده ای است صاحب مخلب و در کوههای بلند آشیان کند و به عربی عقاب گویندش . (برهان ). مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند به غایت قوی و بزرگ بودو آن را اله نیز گویند و به تازی عقاب خوانند. (جهانگیری ). صاحب آنندراج گ...
-
له له
لغتنامه دهخدا
له له . [ ل َه ْ ل َه ْ ] (اِ صوت ) آواز نفس پیاپی سگ با بیرون کردن زبان گاه تشنگی . رجوع به له له زدن شود.
-
له له زدن
لغتنامه دهخدا
له له زدن . [ ل َه ْ ل َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) از تشنگی زبان را پی درپی و سریع از دهان برآوردن ، چنانکه سگان . لُهاث . نفس پیاپی کشیدن با بیرون کردن زبان پیاپی ، چنانکه سگ از گرمای هوا یا پیمودن راه دور. بیرون کردن و درون بردن زبان پیاپی با دم زدن ، ...
-
گند بیدستر
لغتنامه دهخدا
گند بیدستر. [ گ ُ دِ دَ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی خایه ٔ سگ بود، چه گند به معنی خایه و بیدستر حیوانی است آبی شبیه به سگ و معرب آن جندبیدستر باشد. (برهان ) (آنندراج ). گُندِویدَستر. جُندِ بیدَست . جندبیدستر. جندبادستر. جند قُضاعه . آش بچگ...
-
گند زدودن
لغتنامه دهخدا
گند زدودن . [ گ َ زَ / زِ / زُ دو دَ ] (مص مرکب ) گندزدایی کردن . ضدعفونی کردن .