کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندم آمایش شده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گل گندم
لغتنامه دهخدا
گل گندم . [ گ ُ ل ِ گ َ دُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ گیاهی است دوایی و چنان بنظر آید که پنج شش دانه ٔ گندم بهم چسبیده است . (برهان ) (آنندراج ). اسم فارسی جوز جندم . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گوز گندم . (الفاظ الادویه ). گیاهی است که در نظر چنان نما...
-
گندم با
لغتنامه دهخدا
گندم با. [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) آش گندم را گویند که حلیم باشد. (برهان ) (آنندراج ). هریسه . (ناظم الاطباء) : شوربا چند خوری دست به گندم با زن که حلیم است برای دل و جان افکار.بسحاق اطعمه .
-
گندم چال
لغتنامه دهخدا
گندم چال . [گ َ دُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 78 هزارگزی شمال ضیأآباد و 15 هزارگزی راه شوسه واقع است . هوای آن معتدل و سکنه اش 100 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی و لبنیات و شغل اهالی...
-
گندم خیز
لغتنامه دهخدا
گندم خیز. [ گ َ دُ ] (نف مرکب ) جایی که زمینش گندم دهد. زمینی که محصول گندم آن فراوان بود.
-
گندم درو
لغتنامه دهخدا
گندم درو. [ گ َ دُ دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) وقتی از سال که گندم را درو کنند. خردادماه یا تیرماه : به موسم گندم درو، از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها لبالب شد. (تاریخ طبرستان ).
-
گندم رنگ
لغتنامه دهخدا
گندم رنگ . [ گ َ دُ رَ ] (ص مرکب ) گندمگون و اسمر. || قهوه ای رنگ . (ناظم الاطباء).
-
گندم زار
لغتنامه دهخدا
گندم زار. [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) کشتزار گندم . زمینی که گندم در آن کشته باشند.
-
گندم زار
لغتنامه دهخدا
گندم زار. [ گ َ دُ ] (اِخ ) پنج فرسخ میانه ٔ شمال و مغرب دیر است [ از دهات بلوک دشتی فارس ]. (فارسنامه ٔ ناصری گفتار2 ص 212).
-
گندم فروش
لغتنامه دهخدا
گندم فروش . [ گ َدُ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که پیشه ٔ او فروختن گندم است . فومی . (ملخص اللغات حسن خطیب ). حنّاط : به بازار گندم فروشان درآی که این جوفروش است و گندم نمای . سعدی .که شبلی ز حانوت گندم فروش به ده برد انبان گندم به دوش .سعدی .
-
گندم کار
لغتنامه دهخدا
گندم کار. [ گ َ دُ ] (نف مرکب ) آنکه پیشه ٔ او گندم کاری است . آنکه کشت گندم کند.
-
گندم کاری
لغتنامه دهخدا
گندم کاری . [ گ َ دُ ] (حامص مرکب ) کاشتن گندم . رجوع به گندم شود.
-
گندم کوب
لغتنامه دهخدا
گندم کوب . [ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) آلتی است که با آن گندم را می کوبند : چه نیمور و چه اشنان کوب بقال چه نیمور و چه گندم کوب هرّاس .سوزنی .
-
گندم گون
لغتنامه دهخدا
گندم گون . [ گ َ دُ ] (ص مرکب ) آدم سبزه . ادْماء. اسمر. (ناظم الاطباء). اَملَج : دُحسُم ودحسمان و دُحسُمانی ؛ مردم گندم گون فربه گرداندام . رجل دَحمَس ؛ مرد گندم گون درشت فربه . رجل دُحامِس و دُحمُسان و دُحمُسانی ّ؛ مرد گندمگون درشت فربه . (منتهی ال...
-
گندم گونی
لغتنامه دهخدا
گندم گونی . [ گ َ دُ ] (حامص مرکب ) سیاه چردگی . رنگی میان سپیدی و سیاهی . (ناظم الاطباء). خُضرة. سُمرة. اُدمة. (منتهی الارب ). رجوع به گندم گون شود.
-
گندم مایه
لغتنامه دهخدا
گندم مایه . [ گ َ دُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) کبیده بر وزن کلیچه یعنی آردی را گویند که گندم آن را بریان کرده باشند. (قراح فرهنگ صراح ).