کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندمگون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
حسن گندمگون
لغتنامه دهخدا
حسن گندمگون . [ ح ُ ن ِ گ َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گندمین . رنگ گندمین . حسن سرخ که به سیاهی زند : گو بکش شمشیر بر من حسن گندمگون یارهرچه آید بر سر فرزند آدم بگذرد.واقف (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
گندم گون
لغتنامه دهخدا
گندم گون . [ گ َ دُ ] (ص مرکب ) آدم سبزه . ادْماء. اسمر. (ناظم الاطباء). اَملَج : دُحسُم ودحسمان و دُحسُمانی ؛ مردم گندم گون فربه گرداندام . رجل دَحمَس ؛ مرد گندم گون درشت فربه . رجل دُحامِس و دُحمُسان و دُحمُسانی ّ؛ مرد گندمگون درشت فربه . (منتهی ال...
-
جستوجو در متن
-
ادمانة
لغتنامه دهخدا
ادمانة. [ اَ ن َ ] (ع ص ) اَدْماء. تأنیث آدم . گندمگون (زن ).
-
گندم رنگ
لغتنامه دهخدا
گندم رنگ . [ گ َ دُ رَ ] (ص مرکب ) گندمگون و اسمر. || قهوه ای رنگ . (ناظم الاطباء).
-
هواسیده
لغتنامه دهخدا
هواسیده . [ هََ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) لبی را گویند که خون آن کم شده و خشک گردیده و گندمگون شده باشد. (برهان ).
-
تلماء
لغتنامه دهخدا
تلماء. [ ت ِ ل ِم ْ ما ] (ع مص ) برگردیدن گونه ٔ کسی یا گندمگون گشتن او. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
تلمی
لغتنامه دهخدا
تلمی . [ ت َ ل َم ْ می ] (ع مص ) برگردیدن گونه ٔ کسی و یا گندمگون گشتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تلماء شود.
-
شاماله
لغتنامه دهخدا
شاماله . [ ل َ / ل ِ ] (ص ) اسمر. گندمگون . قهوه ای رنگ . (ناظم الاطباء). اما در جای دیگر دیده نشد.
-
اسمرار
لغتنامه دهخدا
اسمرار. [ اِ م ِ ] (ع مص ) سخت گندمگون شدن . (ناظم الاطباء). گندمگونی . (یادداشت مؤلف ).
-
اظمی
لغتنامه دهخدا
اظمی . [ اَ ما ] (ع ص ) مرد کم خون بن دندان ، یا صاحب لب گندمگون . و ابوعمرو گوید: اظمی سیاه است ، و رمح اظمی نیزه ٔ باریک سیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). سیاه فام لب . مؤنث : ظَمْیاء. (مهذب الاسماء) . سیه لب . باریک لب .گندمگون ...
-
حسن گندمین
لغتنامه دهخدا
حسن گندمین . [ ح ُ ن ِ گ َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن گندمگون . حسن گندمین رنگ : نباشد قسمتی زان خرمن گل خوشه چینش راکه مور خط تصرف کرده حسن گندمینش را. فطرت .رجوع به حسن گندمگون شود.
-
هواسیدن
لغتنامه دهخدا
هواسیدن . [ هََ دَ ] (مص ) سوختن از بی آبی و تشنگی . (یادداشت مؤلف ). || پژمرده و گندمگون شدن . کم خون گردیدن چنانکه لب از بیماری . (یادداشت مؤلف ).
-
دحامس
لغتنامه دهخدا
دحامس . [ دُ م ِ ] (ع ص ) رجل دحامس ؛ مرد گندمگون درشت فربه . دحمسان . دحمسانی . (آنندراج ). || شجاع . (منتهی الارب ).