کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنداندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گنداندن
لغتنامه دهخدا
گنداندن . [ گ َ دَ ] (مص ) گندانیدن . تباه کردن . گنده کردن . متعفن کردن . عفن کردن . فاسد کردن : تنت همچو گیتی است از رنگ و بوبدو هرچه بدْهی بگنداند او. اسدی .و رجوع به گندانیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
گندانیدن
لغتنامه دهخدا
گندانیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) گنداندن . تباه کردن . فاسدکردن . متعفن کردن . تعفین . و رجوع به گنداندن شود.
-
گنداننده
لغتنامه دهخدا
گنداننده . [ گ َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) آنکه چیزی را بگنداند. آنکه چیزی را متعفن سازد. و رجوع به گنداندن و گندانیدن شود.
-
گندانیده
لغتنامه دهخدا
گندانیده . [ گ َ دَ / دِ ] (ن مف ) آنچه که گنده شده است . متعفن . و رجوع به گنداندن و گندانیدن شود.
-
گنده
لغتنامه دهخدا
گنده . [ گ َ دَ / دِ ] (ص ) گندیده و عفن . فژغند. (لغت فرس ). شَماغَنده . شَمغَند. شَمغَنده . (برهان ). غَسّاق . منتن . (منتهی الارب ). متعفن : معذور است ار با تو نسازد زنت ای غرزآن گنده دهان تو و زآن بینی فرغند. عماره .به جای خشتچه گر بیست نافه بردو...