کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندآور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گندآور
لغتنامه دهخدا
گندآور. [ گ َ وَ ] (نف مرکب ) عفونت آور. مولد گند.
-
گندآور
لغتنامه دهخدا
گندآور. [ گ ُ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد مردانه . (لغت فرس اسدی ). مردم شجاع و دلاور و مردانه را گویند. (برهان ) (آنندراج ). جنگجو. سلحشور. سلیح شور. جنگاور. کند. کندا. گنداگر. پهلو. رزم آزما. محمّد معین در حواشی برهان قاطع نویسد: این لغت در فرهنگه...
-
جستوجو در متن
-
ارتنگ
لغتنامه دهخدا
ارتنگ . [ اَ ت َ ] (اِخ ) ارژنگ . نام دیوانست . (اوبهی ). نام دیویست که رستم درمازندران هلاک کرد، او بسیار پهلوان و گندآور بود.
-
گندآوری
لغتنامه دهخدا
گندآوری . [ گ ُ وَ ] (حامص مرکب ) سپاهیگری و مردانگی . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). دلاوری . جنگجویی . صفت گندآور : بدان تا ز فرزند من بگذری بلندی گزینی و گندآوری . فردوسی . || سروری . سپهسالاری . امارت . پادشاهی : بدو گوهر از هر کسی برتری سزد بر تو شاه...
-
کی نژاد
لغتنامه دهخدا
کی نژاد. [ ک َ / ک ِ ن ِ ] (ص مرکب ) شاهزاده . از خاندان کی . از دودمان شاهی : بدانست کو نیست جز کی نژادز فر و ز اورند او گشت شاد. فردوسی .که آنجا فرود است و با مادر است گوی کی نژاد است و گندآور است . فردوسی .دلیری که بد پیلسم نام اوی گوی کی نژادی یل...
-
رزم آزما
لغتنامه دهخدا
رزم آزما. [ رَ آ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مخفف رزم آزماینده . جنگ آزما. (آنندراج ). آنکه جنگها دیده . (فرهنگ فارسی معین ). جنگ آزموده و باوقوف درعلم جنگ . (ناظم الاطباء). رزم آزموده . رزم آرای . گندآور. جنگ آور. رجوع به رزم آزمای و مترادفات کلمه شود.
-
چهارخایه
لغتنامه دهخدا
چهارخایه . [ چ َ / چ ِ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) که خایه چهار دارد. || مجازاً جگرآور. دلیر. گندآور. خایه دار. نرمنش . مرد مرد : گر کنده ٔ بینی ترا تخته کنندهر در که از او کنند یک لخته کنندتا کی بود این چهارخایه زینسان خوب است که بینی ترا اخته کنند. شرف ا...
-
کنداور
لغتنامه دهخدا
کنداور. [ ک ُ وَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کندآور. به معنی «کنداگر» است که حکیم و دانا باشد . (برهان ). حکیم و فیلسوف و دانا را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). کندا و کنداگر.دانا و حکیم . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ).حکیم و دانا. (ناظم الاطباء) (از غی...
-
گند
لغتنامه دهخدا
گند. [ گ ُ ] (اِ) خایه باشد که به عربی خصیه خوانند. (برهان ). خایه . (آنندراج ). بیضه . تخم . عُنبُل . معرب آن جند و قند است . و رجوع به جند و خایه شود.- خر نر را از گندش شناسند، نظیر: خر نر را از خایه شناسند ؛ به مزاح ، ابله است . || سپاه . لشکر. در...
-
آور
لغتنامه دهخدا
آور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گفتا به نام خدای بدین نام دین آور پاکرای . دقیقی .به ره هست چندانکه آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فردوسی...
-
کندا
لغتنامه دهخدا
کندا. [ ک َ / ک ُ ] (ص ، اِ) حکیم و فیلسوف و دانا و منجم . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دانا و حکیم . (آنندراج ). فیلسوف و مهندس و دانا. (اوبهی ). کاهن بود، اعنی آنکه چیزی از خود گوید. فیلسوف و دانا باشد. (صحاح الفرس چ طاعتی ص 27).فیلسوف و دانا و جادو...
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب...
-
یله
لغتنامه دهخدا
یله . [ ی َل َ / ل ِ ] (ص ) رهاکرده شده . (ناظم الاطباء). رهاکرده ، چنانکه گویند اسب را یله کرد؛ یعنی سر داد و رها کرد. (برهان ). رها. (فرهنگ جهانگیری ). رهاکرده و مطلق العنان . (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی رهاکرده باشد یعنی سرگذار. (فرهنگ اوبهی )...
-
پهلو
لغتنامه دهخدا
پهلو. [ پ َ ل َ ] (اِ) شیرمرد و دلیر و مردانه بود. (لغت نامه ٔ اسدی ). مرد شجاع و دلاور. (برهان ). دلیر بمناسبت شجاعت و دلیری قوم پارت . پهلوان . گرد. گندآور. ج ، پهلوان : چو دستور گردنکش پاک تن چو نوش آذر آن پهلو رزم زن . دقیقی (از شاهنامه ٔ فردوسی ...