کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنجشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گنجشکی
لغتنامه دهخدا
گنجشکی . [ گ ُ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به گنجشک .- روزه ٔ گنجشکی ؛ در تداول عوام ، روزه ای که کودکان بگیرندو چون گرسنه شوند افطار کنند. روزه ٔ کله گنجشکی .
-
واژههای مشابه
-
کله گنجشکی
لغتنامه دهخدا
کله گنجشکی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ گ ُ ج ِ] (ص نسبی مرکب ، اِ مرکب ) قسمی کوفته ٔ ریز چون فندقی که در آشها یا خورشها کنند. کوفته ٔ ریز تنها از گوشت که در آش یا خورشها چون فسوجن و قورمه سبزی و جز آنها کنند. کوفته ٔ ریز بی سبزی و بی نخودچی . (یادداشت به خ...
-
کانی گنجشکی
لغتنامه دهخدا
کانی گنجشکی . [ گ ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه تل بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقع در 18هزارگزی شمال باختری باغ ملک در کنار راه اتومبیل رو هفتگل به ایذه . ناحیه ای است کوهستانی معتدل و دارای 110 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود و محصولش غلا...
-
روزه ٔ گنجشکی
لغتنامه دهخدا
روزه ٔ گنجشکی . [ زَ / زِ ی ِ گ ُ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روزه ای که تا نیمه ٔ روز می گیرند.
-
زبان گنجشکی
لغتنامه دهخدا
زبان گنجشکی . [ زَ ن ِ گ ُ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبان ساختگی است مانند زبان زرگری و زبان مرغی و در برخی از شهرهای ایران هنگامی که میخواهند درباره ٔ مطلبی محرمانه گفتگو کنند بدان زبان تکلم میکنند. زبان گنجشکی به اندازه ٔ زبان زرگری شیوع ندارد ...
-
جستوجو در متن
-
دخنان
لغتنامه دهخدا
دخنان . [ دُ ] (ع اِ) گنجشکی است . دخناء. (منتهی الارب ).
-
کوفته ریزه
لغتنامه دهخدا
کوفته ریزه . [ ت َ / ت ِ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کله گنجشکی . سرگنجشکی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوفته و ترکیب کله گنجشکی ذیل مدخل کلّه شود.
-
دخناء
لغتنامه دهخدا
دخناء. [ دَ ] (ع ص ) شاة دخناء؛ گوسفندی خاکسترگون . || (اِ) گنجشکی است . دُخنان . (منتهی الارب ).
-
ابوالفضیل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضیل . [ اَ بُل ْ ف ُ ض َ ] (ع اِ مرکب ) نوعی از قواطع طیور چندِ گنجشکی . زرزور. ملوکی . صفراغون . عصفورالشوک . عصفورالسیاح . طرغلودیس . طروغلودقس .
-
بی فضل
لغتنامه دهخدا
بی فضل . [ ف َ ] (ص مرکب ) (از: بی + فضل ) آنکه فضیلت و علم ندارد : بی فضل کمتری تو ز گنجشکی ور از نژاد جعفر طیاری .ناصرخسرو.رجوع به فضل شود.
-
اسقع
لغتنامه دهخدا
اسقع. [ اَ ق َ ] (ع اِ) مرغیست . (مهذب الاسماء). مرغی است بقدر گنجشکی ، سبزپر سپیدسر. ج ،اَساقع. (منتهی الارب ). سبزگرا. || (ص ) هراسب و مرغ سپیدسر. مؤنث : سَقْعاء. (منتهی الارب ).
-
بچه گنجشگ
لغتنامه دهخدا
بچه گنجشگ . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ گ ُ ج ِ ] (اِ مرکب ) نوزاد گنجشک . گنجشک خرد که از تخم بدر آمده باشد : هر کجا بچه ٔ گنجشکی بودبچه گنجشک درآوردی زود.ایرج میرزا.
-
ترندر
لغتنامه دهخدا
ترندر. [ ت َ رَ دَ ] (اِ) بمعنی ترند است که صعوه باشد. (متمم برهان ). صعوه را گویند. (آنندراج ). یکنوع گنجشکی که کله اش سرخ است . (ناظم الاطباء). رجوع به ترند و ترندک . و ترترک شود.