کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گمیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گمیز
لغتنامه دهخدا
گمیز. [ گ ُ / گ َ ] (اِ) پهلوی گومچ (رجوع به گمیختن شود). در فارسی «گمیز» با کاف ضبط کرده اند و اصح با گاف است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بول . شاش . شاشه . پیشاب . غائط بود (؟) و گروهی بول و شاشه را هم به همین نام خوانند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ...
-
واژههای مشابه
-
گمیز کردن
لغتنامه دهخدا
گمیز کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گمیزیدن . گمیختن . شاشیدن : با چنین دل چه جای باران است کابر بر تو گمیز هم نکند.سنایی غزنوی (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ).
-
جستوجو در متن
-
گمیزندگی
لغتنامه دهخدا
گمیزندگی . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل گمیزنده . عمل شاش و گمیز کننده . گمیزنده بودن .
-
گمیزنده
لغتنامه دهخدا
گمیزنده . [ گ ُ زَ دَ / دِ ] (نف ) کسی که گمیز میکند. شاش کننده . بول کننده .
-
پیشاب
لغتنامه دهخدا
پیشاب . (اِ مرکب ) بول . شاش . زهراب . شاش کوچک .پیشیار. گمیز. (برهان ). || مقابل پس آب .
-
ازریمام
لغتنامه دهخدا
ازریمام . [ اِ ] (ع مص ) ازرئمام . زاده شدن بچه . || ترنجیده شدن و گرفته شدن . || منقطع شدن گمیز و بازایستادن آن . (منتهی الارب ).
-
ضبوب
لغتنامه دهخدا
ضبوب . [ ض َ ] (ع ص ) ستور که دود و گمیز اندازد. || گوسفند تنگ سوراخ پستان . || (اِخ ) نام اسب جمانه ٔ حارثی . (منتهی الارب ).
-
ازرام
لغتنامه دهخدا
ازرام . [ اِ ] (ع مص ) قطعکردن کلام کسی را. بریدن سخن کسی . || منقطع کردن بول بر کسی . (زوزنی ). قطع کردن بول و گمیز برکسی : لاتزرموا ابنی (حدیث )؛ ای لاتقطعوا علیه بوله .
-
ازکاک
لغتنامه دهخدا
ازکاک . [ اِ ] (ع مص ) ازکاک بر امری ؛ اصرار کردن و ستیهیدن بر آن : اَزَک َّ علی الشی ٔ. (از منتهی الارب ). چیره شدن بر. || ازکاک ببول ؛ بازداشتن گمیز خود را: اَزَک َّ ببوله . (منتهی الارب ).
-
کمیز
لغتنامه دهخدا
کمیز. [ ک ُ / ک ِ ] (اِ) شاش را گویند و به عربی بول خوانند و با کاف فارسی نیز گفته اند. (برهان ). گمیز. (فرهنگ فارسی معین ). بول و شاش و جمیز و مایعی که در مثانه ٔ انسان و دیگر حیوانات فراهم می آید. (ناظم الاطباء). صحیح گمیز است اما حکیم مؤمن در تحف...
-
گمیختن
لغتنامه دهخدا
گمیختن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گمیخ (= گمیز [ هَ م ])+ تن (پسوند مصدری ) پهلوی گومختن (مخلوط کردن )، ایرانی باستان ظاهراً وی میک ، سانسکریت میکش . جزء اول پیشوند است بمعنی بد، ضد و جزء دوم بمعنی آمیختن لغتاً، یعنی بد آمیختن . مخلوط کردن . قاتی کردن ...
-
صن
لغتنامه دهخدا
صن . [ ص ِ / ص َن ن ] (ع اِ) گمیز شتر و آن بسیار بوی بد دارد. || اول روز از روزهای عجوز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || سله مانند آوندی که در وی نان نهند. (منتهی الارب ). زنبیل بزرگ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
-
حرقةالبول
لغتنامه دهخدا
حرقةالبول . [ ح ُ ق َ تُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) سوزش مجراگاه آب تافتن . سوختن گذرگاه شاش هنگام دفع آن . سوزش گاه ِ بیرون شدن گمیز در گذرگاه آن . سوزش آب تاختن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گم سوزک . و این غیر سوزاک و سوزنک است . رجوع به قانون ابن سینا چ تهر...