کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلافشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گل
لغتنامه دهخدا
گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه ، واقع در 20هزارگزی جنوب خاوری مراغه و هزارگزی جنوب ارابه رو مراغه به قره آغاج و سراسکند. هوای آن معتدل و دارای 331 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، چغندر و نخود است . ش...
-
گل
لغتنامه دهخدا
گل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ، واقع در 31هزارگزی جنوب خاوری قره آغاج و 55هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . هوای آن معتدل و دارای 106 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش و محصول آ...
-
گل
لغتنامه دهخدا
گل . [ گ ُ ] (اِخ )دهی است از دهستان آختاچی بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی خاور مهاباد و هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بوکان به میاندوآب . هوای آن معتدل و دارای 268 تن سکنه است . آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات ، حبوبات ، توتون و چغندر اس...
-
گل
لغتنامه دهخدا
گل . [ گ ُ ] (انگلیسی ، اِ) دروازه ٔ فوتبال .- گل زدن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن . گل کردن .- گل شدن ؛ وارد شدن توپ به دروازه ٔ حریف .- گل کردن ؛ توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن . گل زدن .
-
گل
لغتنامه دهخدا
گل . [ گ ُ ](اِ) در اوراق مانوی (به پارتی ) ور (گل سرخ )، اوستا وردا ، ارمنی ورد ، پهلوی گول ، ورتا ، ورد ، معرب «وَرد»، قیاس کنید با ارمنی ، وردژس ، کردی ، گول (گل سرخ )، گول ، (خار) زازا ویل ، گیلکی گول ، به عربی ورد خوانند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع ...
-
گل گل
لغتنامه دهخدا
گل گل . [ گ ُ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام واقع در 30000گزی جنوب خاوری آبدانان و 2000گزی شمال راه مالرو آبدانان به ایلام . هوای آن گرم و دارای 510 تن سکنه است . آب آن ازچشمه و محصول آن غلات ، لبنیات و پشم و شغل اهالی زراعت و گله ...
-
گل گل
لغتنامه دهخدا
گل گل . [ گ ُ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام واقع در 21000گزی شمال باختری قلعه ، کنار راه مالرو ارکواز به ایلام . هوای آن معتدل و دارای 200 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ گل گل و محصول آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله ...
-
گل گل
لغتنامه دهخدا
گل گل . [ گ ُ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع در 3هزارگزی جنوب ملاوی ، کنار خاور راه شوسه ٔ خرم آبادبه اندیمشک . هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کشکان و محصول آن غلات و لبنیات است . ش...
-
گل گل
لغتنامه دهخدا
گل گل . [ گ ُ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دودانگه از دهات هزارجریب مازندران . (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 164).
-
گل گل
لغتنامه دهخدا
گل گل . [ گ ُگ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر واقع در 33000گزی جنوب خاوری شهر ملایر و 18000گزی شمال خاوری راه شوسه ٔ ملایر به اراک . هوای آن معتدل و دارای 78 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و صنایع...
-
گل گل
لغتنامه دهخدا
گل گل .[ گ ُ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 17هزارگزی باختر کوهدشت و17هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت . هوای آن معتدل و دارای 180 تن سکنه است . آب آن از چشمه هاو محصول آن غلات ، انگور، انار و لبنی...
-
عرق افشان
لغتنامه دهخدا
عرق افشان . [ ع َ رَ اَ ] (نف مرکب ) عرق افشاننده . مرادف عرق ریز. (آنندراج ) : از عرق افشان بناگوش وی چشمه ٔ خورشید یکی قطره خوی . میرخسرو (از آنندراج ).در پرده هر آن جرعه که چون ابر کشیدی یک یک ز عذار عرق افشان تو گل کرد.میرزا صائب (از آنندراج ).
-
نمک افشان
لغتنامه دهخدا
نمک افشان . [ ن َ م َ اَ ] (نف مرکب ) نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند. || گریان . اشک ریزان : چون بر این خوان نمک بی نمکی است دیده از غم نمک افشان چه کنم . خاقانی .نمک افشان شدم از دیده کنون شکرافشان شوم ان شأاﷲ.خاقانی .
-
فرق افشان
لغتنامه دهخدا
فرق افشان . [ ف َ اَ ] (اِ مرکب ) شادباش . شاباش . نثار. آنچه بر سر کسی ریزند به شادی : همان صد دانه مروارید خوشاب به فرق افشان خسرو کرد پرتاب .نظامی .
-
تبسم افشان
لغتنامه دهخدا
تبسم افشان . [ ت َ ب َس ْ س ُاَ ] (نف مرکب ) تبسم پاش . شکفته . خندان : ز بس هوای چمن ذوق اتحاد انگیخت هزار غنچه به یک لب تبسم افشان شد.طالب آملی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).