کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلوی
لغتنامه دهخدا
گلوی . [ گ ِ ] (اِ) کنگره ٔ ستون را گویند. (آنندراج ).
-
گلوی
لغتنامه دهخدا
گلوی . [ گ ُ / گ َ ] (اِ) گلو : ز دیدار خیزد هزار آرزوی ز چشم است گویند رژدی گلوی . ابوشکور (لغت فرس ص 98 و 99).و رجوع به گلو شود.- گلوی لب گرفتن ؛ کنایه از خاموش گردانیدن . (آنندراج ) : شریان ز پوست پر کن و بر کام تیغ نه لب راگلو مگیر، ز قاتل امان ...
-
واژههای مشابه
-
گلوی سرخ
لغتنامه دهخدا
گلوی سرخ . [ گ ُ / گ َ ی ِ س ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سرخ روده راگویند و آن محل گذشتن آب و دانه است . (برهان ) (آنندراج ). مری ، گلوی سرخ مردم و گوسپند و جز آن و آن سر معده و شکنبه است ، چسبیده به حلقوم . (منتهی الارب ).
-
گلوی آسیا
لغتنامه دهخدا
گلوی آسیا. [ گ ُ / گ َ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سوراخ وسط آسیا را گویند که دانه از آن راه ریزند تا آس گردد. (برهان ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
غبغب خروس
لغتنامه دهخدا
غبغب خروس . [ غ َ غ َ ب ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) طوق زیر گلوی خروس . (منتهی الارب ). گوشتپاره ای که از زیر گلوی خروس آویزان شود. (اقرب الموارد).
-
غصان
لغتنامه دهخدا
غصان .[ غ َص ْ صا ] (ع ص ) آنکه در گلوی وی چیزی درماند. (منتهی الارب ). کسی که در گلوی او چیزی از طعام بماند واو را از تنفس بازدارد. غاص ّ. (از اقرب الموارد).
-
گرچ
لغتنامه دهخدا
گرچ . [ گ ُ ] (اِ) گلوی . (الفاظ الادویه ص 232).
-
هواعة
لغتنامه دهخدا
هواعة. [ هَُ ع َ ] (ع اِ) آنچه از گلوی قی کننده برآید. (اقرب الموارد).
-
ضغد
لغتنامه دهخدا
ضغد. [ ض َ ] (ع مص ) خبه کردن کسی را. فشردن گلوی کسی را. (منتهی الارب ). خفه کردن .
-
قردحة
لغتنامه دهخدا
قردحة. [ ق ُ دُ ح َ ] (ع اِ) مهره گلو مانا به جوز که در گلوی کودک مراهق برآید. (منتهی الارب ). مهره ٔ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید، و آن را سیب باباآدم گویند. (ناظم الاطباء).
-
دغت
لغتنامه دهخدا
دغت . [ دَ ] (ع مص ) فشردن گلوی کسی تا جان دهد. خفه کردن کسی را تا بقتل برسد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
سروی
لغتنامه دهخدا
سروی . [ س َ ] (اِ) سرون که شاخ گوسفند و گاو باشد. (برهان ) (آنندراج ) : آنکه از عدل او بریده شودبه سروی حمل گلوی ذئاب .سوزنی .
-
قردوحة
لغتنامه دهخدا
قردوحة. [ ق ُ ح َ ] (ع اِ) مهره ٔ گلو که در گلوی کودکان مراهق برآید. (منتهی الارب ).