کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلریز
لغتنامه دهخدا
گلریز. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) پارچه که گلهای سرخ در آن بافند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) : ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشیدسحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی ... سیف اسفرنگ .بیا که پرده ٔ گلریز هفت خانه ٔ چشم کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال . حافظ.آستین طومار ...
-
گلریز
لغتنامه دهخدا
گلریز. [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نام آهنگی است در دستگاه شور در موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
-
گلریز
لغتنامه دهخدا
گلریز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع در 24هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. هوای آن معتدل و دارای 8 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ا...
-
گلریز
لغتنامه دهخدا
گلریز. [ گ ُ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان دره گز واقع در 2هزارگزی جنوب خاوری دره گز، سر راه شوسه ٔ عمومی دره گز به لطف آباد. هوای آن معتدل و دارای 151 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
واژههای مشابه
-
چادر گلریز
لغتنامه دهخدا
چادر گلریز. [ دَ / دُ رِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آسمان با ستارگان . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
آرتق
لغتنامه دهخدا
آرتق . [ ت ِ ] (اِخ ) نام ایستگاهی در حدود ایران و روس که از آب گلریز آبیاری می شود.
-
گلفشان
لغتنامه دهخدا
گلفشان . [ گ ُ ل َ / گ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ مرکب ) نوعی از آتش بازی که به هندی پهلجری گویند. (غیاث ) (آنندراج ).این را گلریز و گلریز آتشباز نیز گویند. (آنندراج ).میرزا طاهر وحید در تعریف آتشباز گوید : چو بینند یار مرا گلرخان شود روی گلفامشان گلفشان . (آ...
-
ضیاء
لغتنامه دهخدا
ضیاء. (اِخ ) نخشبی . یکی از ادبا و زهاد. وی از وطن خود نخشب بهندوستان رفت و بدانجا بسال 751 هَ . ق . درگذشت . ضیاء نخشبی در هندوستان بزبان سانسکریت آشنا شد و از آن زبان چند کتاب ترجمه کرد و در دستگاه سلاطین خلج در آن دیار راه یافت و برخی از کتب خود ر...
-
شاخدار
لغتنامه دهخدا
شاخدار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) شاخور. صاحب شاخ . باسرو. ذوقرن . هر حیوانی که دارای شاخ باشد. (ناظم الاطباء). حیوانات شاخ دارمانند گاو، بز، گوسفند، آهو، گوزن و امثال آن . || مطلق گاو و گوسفند و بز و میش : خونریز شاخدار خوش آمد به روز عیددر موسمی که باشد...
-
لباچه
لغتنامه دهخدا
لباچه . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ) بالاپوش و فرجی باشد. (برهان ). ظاهراً نوعی است از قبا. (غیاث ). صاحب آنندراج گوید: فرجی یعنی جامه ای که پیش آن دریده باشد و به معنی جبه و خرقه نیز استعمال میشود چنانکه مولوی گفته :صوفیی بدرید جبه از حَرَج وز دریدن پیشش ...
-
تباشیر
لغتنامه دهخدا
تباشیر. [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تبشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مژده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بشری . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و آنرا نظیر نباشد جز تعاشیب الارض و تعاجیب الدهر و تفاطیرالنبات . (از اقرب الموارد). بشارت .(اقرب ال...
-
تبسم
لغتنامه دهخدا
تبسم . [ت َ ب َس ْ س ُ ] (ع مص ) ابتسام . دندان سپید کردن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ). گماریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بَسم گماریدن ؛ یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (مجمل اللغه ). دندان برهنه کردن وقت خندید...
-
فشان
لغتنامه دهخدا
فشان . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرخم ) ریزنده و ریزان . (برهان ). در بعضی کلمات مرکب به معنی فشاننده آید. (فرهنگ فارسی معین ):- آتش فشان ؛ آتشبار. آنچه از خود آتش بیفشاند : سوی شاه شد، داغ بردل ، کشان شتابنده چون برق آتش فشان . نظامی .که از روم و رومی نمان...