کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گلاب شکر
لغتنامه دهخدا
گلاب شکر. [گ ُ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) قسمی شیرینی که در میان گلاب دارد. شیرینی که در درون آن شربتی معطر به گلاب است .
-
گلاب صوفیان
لغتنامه دهخدا
گلاب صوفیان .[ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت واقع در 6هزارگزی جنوب سبزواران و 2هزارگزی باختر راه فرعی سبزواران به کهنوج . دارای 25 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
گلاب کش
لغتنامه دهخدا
گلاب کش . [ گ ُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ گلاب . آنکه از گل گلاب کشد.
-
گلاب کشی
لغتنامه دهخدا
گلاب کشی . [ گ ُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل گلاب کشیدن . رجوع به گلاب کشیدن شود.
-
گلاب گیر
لغتنامه دهخدا
گلاب گیر. [ گ ُ ] (نف مرکب ) گلاب گیرنده .آنکه گلاب تهیه کند : و مثال برآمدن و باز فرودآمدن این بخارها و رطوبت ها همچون کارگاه گلابگیران است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به گلابگر شود.
-
گلاب گیری
لغتنامه دهخدا
گلاب گیری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گلاب گرفتن . رجوع به گلاب کشیدن و گلاب گرفتن شود.
-
دول گلاب
لغتنامه دهخدا
دول گلاب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هندمینی بخش بدره ٔ شهرستان ایلام . واقع در 108هزارگزی خاور ایلام . سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
قلعه گلاب
لغتنامه دهخدا
قلعه گلاب . [ ق َ ع َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زیدون بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان ، واقع در 54هزارگزی جنوب خاوری بهبهان . موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریائی است . سکنه ٔآن 433 تن است . آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات ، پشم ،...
-
قلعه ٔگلاب
لغتنامه دهخدا
قلعه ٔگلاب . [ ق َ ع َ ی ِ گ ُ ] (اِخ ) قلعه ای است بر کوه کیلویه که محبوسان و مغضوبان را گویند نگاهدارند از باب قلعه گوالیا که در هند است . (آنندراج ) : از شوق نوگلی دل من آب گشته است در قلعه ٔ گلاب بود عندلیب من . اسماعیل ایماء (از آنندراج ).از محر...
-
جستوجو در متن
-
کدیاستاز
لغتنامه دهخدا
کدیاستاز. [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) کدیاستازها اجسامی را گویند که خود به تنهایی تأثیری ندارند ولی هنگامی که با دیاستازی همراه شوند اثر آن را چند برابر می کنند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 66). رجوع به گیاه شناسی گل گلاب شود.
-
جدای
لغتنامه دهخدا
جدای . [ ج ُ ] (ص ) جدا، با زیادت یا است . (شرفنامه ٔ منیری ) : بپژمرد گل و ماند گلاب پیوسته از آن سپس که ز گل میشود گلاب جدای .سپاهانی (از شرفنامه ٔ منیری ).
-
ماوردی
لغتنامه دهخدا
ماوردی .[ وَ ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ماورد که ساختن و خرید و فروش گلاب را می رساند. (از انساب سمعانی ). گلاب گر. گلاب فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (اِ) بهترین نوع چوب عود. (از دزی ج 2 ص 566).
-
ماءالورد
لغتنامه دهخدا
ماءالورد. [ ئُل ْوَ ] (ع اِ مرکب ) گلاب که عرق گل باشد. (غیاث ) (آنندراج ). گلاب . (از منتهی الارب ) (دهار). ماورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از الابنیه ). به پارسی گلاب گویند، نیکوترین آن تیزبوی بود و به طعم تلخ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و ر...
-
جلاب
لغتنامه دهخدا
جلاب . [ ج ُ ](معرب ، اِ) معرب گلاب است . جُلاّب . (اقرب الموارد).
-
خیاریان
لغتنامه دهخدا
خیاریان . (اِ) نام گروهی از گیاهان است . رجوع به گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 253 شود.