کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلابدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلابدان
لغتنامه دهخدا
گلابدان . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) ظرف گلاب . (ناظم الاطباء). آوندی که در آن گلاب ریزند : نوز گل اندر گلابدان نرسیده قطره بر آن چیست چون گلاب مصعّد. منوچهری .یکی بر جای ساغر دف گرفته یکی گلابدان بر کف گرفته . نظامی .مهر از سر نامه برگرفتم گویی که سر گلابدا...
-
جستوجو در متن
-
گلابزنه
لغتنامه دهخدا
گلابزنه . [ گ ُ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) رشاشه . رجوع به گلابزن و گلاب پاش و گلابدان شود.
-
گلاب پاش
لغتنامه دهخدا
گلاب پاش . [ گ ُ ] (نف مرکب ) گلاب پاشنده . || (اِ مرکب ) ظرفی است معروف که از آن گلاب پاشند. (آنندراج ). آوندی لوله دار که بدان گلاب میپاشند. و نیز آوندی سیمین و یا زرین که در آن گلاب میریزند. (ناظم الاطباء). رشاشه . (ذیل لغت شوشتری ). گلابدان . ظرف...
-
گلابزن
لغتنامه دهخدا
گلابزن . [ گ ُ زَ ] (اِ مرکب ) گلاب پاش . گلابدان : گل را چه گرد خیزد از ده گلابزن مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان . ؟ (ازکلیله و دمنه ).در قهقهه ز گریه ٔ دل چون گلابزن وز خرمی ز سوز جگر همچو مجمرم . سیدحسن غزنوی .هین ! که گذشت وقت گل سوی چمن نگاه کن...
-
بوسه گرفتن
لغتنامه دهخدا
بوسه گرفتن . [ س َ / س ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف بوسه خوردن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 66). کسی را بوسیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده زدن به برگرفتن مُهر گلابدان ماند.سعدی .
-
مصعد
لغتنامه دهخدا
مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع َ ] (ع ص ) شراب گرم کرده با آتش . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || تصعیدشده . (ناظم الاطباء). تبخیرشده ، چنانکه شراب مصعد، سرکه ٔ مصعد، زیبق مصعد. (یادداشت مؤلف ). || سوخته و افروخته شده . (ناظم الاطباء). || بر جای بلند برآم...
-
خنده زدن
لغتنامه دهخدا
خنده زدن . [ خ َ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خندیدن : خنده ٔ خوش زآن نزدی شکرش تا نبرد آب صدف گوهرش . نظامی .سر که شود کاسته چون موی توخنده زند چون نگرد روی تو. نظامی .هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده . سعدی .کسی که بوسه گرفتش بوقت خنده...
-
رشاشه
لغتنامه دهخدا
رشاشه . [ رِ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) رشاشة. قطره های کوچک باران و باران ریزه . (ناظم الاطباء). چکیدگی و تراوش آب و ریزش و بارش قطره های باریک . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات ) (آنندراج ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). ...
-
گلابی
لغتنامه دهخدا
گلابی .[ گ ُ ] (اِ مرکب ) قسمی از امرود و اقسام آن بسیار است . بلخی ، نطنزی [ نظیر ]، عباسی و امیری . (آنندراج ). امرود. (غیاث ). از جمله میوه هایی که دانه های آن لعاب بسیار دارد . (گیاه شناسی گل گلاب ص 227). سفرجل . شاه میوه . کمثری : به گلابی نفس ک...
-
نوز
لغتنامه دهخدا
نوز. (ق ) مخفف هنوز. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). نس . نز. (یادداشت مؤلف ). هنوز. تاکنون . تا حال . تا به اکنون . تا به حال : نوز نامرده ای شگفتی کارراست با مردگان یگونه شدیم . کسائی (از یادداشت مؤلف ).مر آن هر سه را نوز ناک...
-
دیگدان
لغتنامه دهخدا
دیگدان . (اِ مرکب ) دیگپایه . ظرف دیگ . (غذا).مانند گلابدان که ظرف گلاب است . (از آنندراج ذیل دیگپایه ). سه پایه . اثافی . سه لنگه . سفع: منصب ؛ دیگدان آهنی . (منتهی الارب ). معرب آن دقدان در دیقان ؛ ای اثافی القدر. (یادداشت مؤلف ). دخس . پنهان شدن ...
-
دان
لغتنامه دهخدا
دان . (اِ) در آخر کلمه معنی ظرفیت بخشد. (برهان ). جای هر چیز. در کلمات مرکبه افاده ٔ معنی ظرفیت کند و هرچه بدان مضاف شود افاده کند که ظرف آن چیز بود. جای و مکان و ظرف (در کلمات مرکبه ). ترکیبات ذیل از جمله شواهد آن است که به ترتیب الفباء مرتب داشته ا...
-
نامه
لغتنامه دهخدا
نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) پهلوی «نامک » (= کتاب ) مأخوذ از «نام »، کردی «نامه » (= مراسله ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مکتوب . قرطاس قرطس . (منتهی الارب ). کتابت . (برهان قاطع). (آنندراج ) (انجمن آرا). کاغذی که به نام کسی نوشته شود. (فرهنگ نظا...
-
هاتف
لغتنامه دهخدا
هاتف . [ ت ِ ] (اِخ ) سیداحمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت نسباً از سادات حسینی است . اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها برمی آید از قصبه ٔ اردوباد آذربایجان بوده که در زمان پادشاهان صفوی از آن سامان به اصفهان آمده و در این شهر مسکن گزیده اند. هاتف در نیم...