کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گشنی
لغتنامه دهخدا
گشنی . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیسکان بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع در 26هزارگزی شمال خاور برازجان . هوای آن معتدل و دارای 109 تن سکنه است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و بادام است . شغل اهالی زراعت ، باغداری ، قالی و گلیم بافی است . راه ...
-
گشنی
لغتنامه دهخدا
گشنی . [ گ ُ ] (حامص ) (از: گشن + ی پسوند، حاصل مصدر، اسم معنی ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رفتن جانور نر باشد بر بالای ماده ، یعنی جفت شدن حیوانات با هم . (برهان ). جفتی نر با ماده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || گشنی درخت ، یعنی چیزی از درخت...
-
واژههای مشابه
-
گشنی کردن
لغتنامه دهخدا
گشنی کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جفت شدن . نزدیکی کردن . بر ماده برشدن : حائض ؛ ناقه ای که نر بر وی گشنی نتواند کرد از تنگی اندامش . (السامی فی الاسامی ). استخلاط؛ گشنی کردن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ).
-
گشنی داده
لغتنامه دهخدا
گشنی داده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) میوه دارشده . || خرمابن باردارشده . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
کشنی کردن
لغتنامه دهخدا
کشنی کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گشنی کردن . رجوع به گشنی کردن شود.
-
کشنی
لغتنامه دهخدا
کشنی .[ ک ُ ] (حامص ) گشنی . حالت فحل . رجوع به گشنی شود.
-
قچقار
لغتنامه دهخدا
قچقار. [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) قُجْغار. گوسفند گشنی . (برهان ) (آنندراج ). گوسپند پروار گشنی . (ناظم الاطباء).
-
قباسة
لغتنامه دهخدا
قباسة. [ ق َ س َ ] (ع مص ) تیز گشنی شدن نر. (آنندراج ): قبس قباسةً؛ تیز گشنی شد نر. (منتهی الارب ).
-
ماطل
لغتنامه دهخدا
ماطل . [ طِ ] (اِخ ) نام گشنی از ابل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گشنی است که شتر ماطلیه منسوب به اوست . (از اقرب الموارد).
-
ایغری
لغتنامه دهخدا
ایغری . [ اَ غ ُ ] (حامص ) جماع کردن حیوانات (آنندراج ). گشنی . (ناظم الاطباء). فحلی . گشنی . نری . (فرهنگ فارسی معین ).- به ایغری درآمدن ؛ گشنی کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
هبة
لغتنامه دهخدا
هبة. [ هَِ ب ْ ب َ ] (ع مص )بانگ کردن تکه وقت گشنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بانگ کردن برای گشنی . (معجم متن اللغة). || تیز شدن تکه برای گشنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بهیجان آمدن برای گشنی . (معجم متن اللغة). || خواندن گشن را بگشنی . (...
-
عجیس
لغتنامه دهخدا
عجیس . [ ع َ ] (ع ص ) گشن که نتواند گشنی کردن . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || خرما که گشنی نپذیرد. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
ماطلیة
لغتنامه دهخدا
ماطلیة. [ طِ لی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب است به ماطل که نام گشنی از ابل است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ابل ماطلیة، نام گشنی از شتران . (ناظم الاطباء).