کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشنسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گشنسب
لغتنامه دهخدا
گشنسب . [ گ ُ ن َ ] (اِ) گشنسب و گشسب در جزو نام بسیاری از ایرانیان باستان آمده از آنجمله در افسانه های ملی «بانوگشسب » نام دختر رستم پور زال بشمار رفته ، آئین گشسب نام یکی از بزرگان ایرانی دربار هرمز و بقول طبری آذین گشسب سردار هرمز بود که به جنگ به...
-
گشنسب
لغتنامه دهخدا
گشنسب .[ گ ُ ن َ ] (اِ) مرکب از دو کلمه است ، گشن در پهلوی و پارسی که در زبان اوستا ورشنه آمده بمعنی نر و نرینه (ورشنه یی بمعنی قوچ است ). در پارسی نیز گشن به همین معنی است و در کتابهای فرهنگ مذکور است و نیز در لهجه های محلی ایران این واژه هنوز مستعم...
-
واژههای مشابه
-
گشنسب آذار
لغتنامه دهخدا
گشنسب آذار.[ گ ُ ن َ ] (اِخ ) از جمله ٔ رجالی که قبل از جلوس وهرام پنجم به مقام واستریوشان سالار رسیده است . رجوع به ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 129 و 143 شود.
-
گشنسب اسپاذ
لغتنامه دهخدا
گشنسب اسپاذ. [ گ ُ ن َ اَ ] (اِخ ) برادر رضاعی خسروپرویز که فرمانده کل نیروی کشور در زمان او بوده است . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 516 و 517 شود.
-
گشنسب داد
لغتنامه دهخدا
گشنسب داد. [ گ ُ ن َ ] (اِخ ) سردار ایرانی ، ملقب به نخوراگ که زرمهر او را مأمور مذاکره با ارمنیان نموده بود. (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 318 و 382 و بعد).
-
پیر گشنسب
لغتنامه دهخدا
پیر گشنسب . [ گ ُ ن َ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ شاپور دوم . وی بدین عیسوی درآمد و نام مارسابها گرفت و بدین سبب وی را شکنجه کردند و بهلاکت رسانیدند. (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 336).
-
مهران گشنسب
لغتنامه دهخدا
مهران گشنسب . [ م ِ گ ُ ن َ ] (اِخ ) ژرژ گیورگیس . نسطوریان او را که از دودمانی بسیار عالی بود طرفدار خود کرده و او را به نام گیورگیس تعمید داده بودند. نسب او به پادشاهان میرسید و پدرش والی نصیبین و جدش حاکم انطاکیه ٔ جدید بود که انوشیروان بنا نهاد. ...
-
جستوجو در متن
-
جشنس
لغتنامه دهخدا
جشنس . [ ج ِ / ج َ ن َ ] (ع اِ) معرب گشنسب است . رجوع به گشنسب در همین لغت نامه شود.
-
گوشنسب
لغتنامه دهخدا
گوشنسب . [ ن َ ] (اِخ ) رجوع به گشنسب و آذرگشنسب شود.
-
ژرژ
لغتنامه دهخدا
ژرژ.[ ژُ ] (اِخ ) (گیورگیس ) رجوع به مهران گشنسب شود.
-
جشنسف
لغتنامه دهخدا
جشنسف . [ ج َ ن َ ] (اِخ ) معرب گشنسب و نام پادشاه طبرستان است که تنسر هیربدان هیربد روزگار اردشیر بابکان نامه ای بدو نوشت و ترجمه ٔ فارسی آن نامه اکنون در دست است . رجوع به گشنسب در همین لغت نامه شود.
-
ادوجشنس
لغتنامه دهخدا
ادوجشنس . [؟ ج ِ ن ِ ] (اِ) نامی از نامهای فارسی و جزء دوم محرف گشنسب [ گُشن اسب ]، بمعنی دارنده ٔ اسب فحل است .
-
گشسب
لغتنامه دهخدا
گشسب . [ گ ُ ش َ ] (ص ) مخفف «گشنسب » رجوع به آذرگشسب شود. پهلوی وشنسب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جهنده . خیزکننده . (از برهان ). جهنده . (آنندراج ). جهنده و خیزنده و آنرا گشسب نیز گفته اند. (انجمن آرای ناصری ) (جهانگیری ). این معنی بر اساسی نیس...