کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گشتی
لغتنامه دهخدا
گشتی . [ گ َ ] (ص نسبی ، اِ) پاسبان . نگهبان وپاسبان شب . گزمه . پلیس که شب در گردش است . || خوشی و شادی . || صحت . تندرستی . || مسرور. شادمان . خوشحال . (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
هم پرواز
لغتنامه دهخدا
هم پرواز. [ هََ پ َرْ ] (ص مرکب ) دو پرنده که همراه پرواز کنند : گهی با دام و دد دمساز گشتی گهی با باز هم پرواز گشتی .نظامی .
-
فیروز گشتن
لغتنامه دهخدا
فیروز گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فیروز شدن . پیروزشدن . پیروز گشتن . غالب شدن . ظفر یافتن : چو یارش رای فرخ روز گشتی زمانه فرخ و فیروز گشتی .نظامی .
-
پسروی
لغتنامه دهخدا
پسروی . [ پ َ رَ ] (حامص مرکب )پیروی . اِتباع . اتبّاع . تبعیت . متابعت : نیکخو گشتی چو کوته کردی از هر کس طمعپیشرو گشتی چو کردی عاقلان را پس روی .ناصرخسرو.
-
گزمه
لغتنامه دهخدا
گزمه . [ گ َ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) شبگرد و پاسبان شب و عسس . (ناظم الاطباء). گشتی . پلیس .
-
فظایع
لغتنامه دهخدا
فظایع. [ ف َ ی ِ ] (ع اِ) رسوایی ها. فضایح : اسرار بدایع و صنایعباستار فجایع و فظایع پوشیده گشتی . (تاریخ بیهق ).
-
پرفسوس
لغتنامه دهخدا
پرفسوس . [ پ ُ ف ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرتزویر : کنون برده گشتی چنین پرفسوس نه آگه من از کار و تو نوعروس .اسدی .
-
فرخ روز
لغتنامه دهخدا
فرخ روز. [ ف َرْ رُ ] (اِخ ) نام پرده ای است از موسیقی و صوتی از مصنفات باربد و به قول شیخ نظامی نام لحن بیست وهفتم از سی لحن باربد. (برهان ) : چو بازش رای فرخ روز گشتی زمانه فرخ و فیروز گشتی .نظامی .
-
دیوزد
لغتنامه دهخدا
دیوزد. [ وْ زَ ] (ن مف مرکب ) دیوزده . کسی که آسیب دیوش باشد. (غیاث ) (آنندراج ). جن زده . مصروع . مجنون . دیودیده : گهی چون دیوزد بیهوش گشتی فغان کردی و پس خاموش گشتی . (ویس و رامین ).بجست از خواب همچون دیوزد مردیکی آه از دل نالان برآورد.(ویس و رامی...
-
کلاهی
لغتنامه دهخدا
کلاهی . [ ک ُ ] (ص نسبی ) مقابل عمامه ای . مقابل معمم . آنکه کلاه پوشد. آنکه عمامه به سر ندارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عمامه ای بودی کلاهی گشتی .عارف قزوینی .
-
گام درگذاشتن
لغتنامه دهخدا
گام درگذاشتن . [ دَ گ ُت َ ] (مص مرکب ) قدم نهادن . گام گذاشتن : گشتی متحیر که اندرین راه گامی نتوانی که درگذاری .ناصرخسرو.
-
صدرنگ
لغتنامه دهخدا
صدرنگ . [ ص َ رَ ] (ص مرکب ) رنگارنگ . ملون . و صد در بیت زیر افادت تکثیر کند : جامه ٔ صدرنگ از آن خم ّ صفاساده و یکرنگ گشتی چون ضیا.مولوی .
-
رختن
لغتنامه دهخدا
رختن . [ رِ ت َ ] (مص ) مخفف ریختن : از دهان تو همی آید غساک پیر گشتی موی رختت از هباک . طیان .و رجوع به ریختن شود.
-
کاج خوار
لغتنامه دهخدا
کاج خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) سیلی خوار : آسترباف نهالین ممرخ (؟) بوده ای زندنیچی باف گشتی و بغل زن کاج خوار.سوزنی .