کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پیزی شل
لغتنامه دهخدا
پیزی شل . [ ش ُ ] (ص مرکب ) سخت کاهل و بیکاره . پیزی گشاد. گَل ِ گیوه گشاد.
-
فهل
لغتنامه دهخدا
فهل . [ ف َ ] (ص ) گشاد و فراخ . (برهان ).
-
وازواز
لغتنامه دهخدا
وازواز. [وازْ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بازباز. با فاصله . مجزی .- وازواز راه رفتن ؛ هنگام رفتن پایها را دور از یکدیگر نهادن . گشاد گشاد رفتن .
-
منا
لغتنامه دهخدا
منا. [ م َ ] (هزوارش ، ص ) به لغت زند و پازند به معنی گشاد و فراخ باشد و آن را شایگان هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند، گشاد و فراخ و پهن . (ناظم الاطباء). هزوارش منا ، پهلوی شاهیکان (شایگان ، گنج شاهی )، چون «شایگان » را به معنی ...
-
ناگشاد
لغتنامه دهخدا
ناگشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) تنگ . مقابل گشاد، به معنی فراخ و پهن و فسیح و عریض . رجوع به گشاد شود. || (ن مف مرکب ) ناگشاده . که گشاده نشده باشد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ناگشاده شود.
-
سر گشادن
لغتنامه دهخدا
سر گشادن . [ س َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن سر. || باز کردن سر شیشه و دیگ و مانند آن : توانی مهر یخ بر زر نهادن فقاعی را توانی سر گشادن . نظامی . || باز کردن نامه . گشودن . مهر از نامه برگرفتن : دبیر آمد و نامه را سر گشادز هرنکته صد گنج را در گشاد. نظ...
-
نهرج
لغتنامه دهخدا
نهرج . [ ن َ رَ ] (ع ص ، اِ) راه گشاد و فراخ . (ناظم الاطباء). طریق واسع. (متن اللغة) (از اقرب الموارد).
-
فراخ گردیدن
لغتنامه دهخدا
فراخ گردیدن . [ ف َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) گشاد شدن . فراخ شدن . رجوع به فراخ شدن و فراخ گشتن شود.
-
فراخ دهانه
لغتنامه دهخدا
فراخ دهانه . [ ف َ دَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) چیزی که دهانه ٔ آن گشاد و فراخ باشد. (ناظم الاطباء).
-
فراخ شکاف
لغتنامه دهخدا
فراخ شکاف . [ ف َ ش ِ ] (ص مرکب ) گشاد. فراخ : مضروجة؛ چشم فراخ شکاف . (منتهی الارب ). رجوع به فراخ شود.
-
آتش دادن
لغتنامه دهخدا
آتش دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) گشاد دادن و افکندن توپ و امثال آن . || مجازاً، تحریک غضب کسی کردن .
-
آلتی آچلان
لغتنامه دهخدا
آلتی آچلان . [ چ ِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) ششلول . طپانچه که شش تیر گشاد تواند داد با یک بار پر کردن .
-
مهیع
لغتنامه دهخدا
مهیع. [ م َهَْ ی َ ] (ع ص ) راه روشن . ج ، مهایع. (منتهی الارب ، ماده ٔ هَ ی ع ). طریق مهیع؛ راه گشاد و فراخ .
-
منفجی
لغتنامه دهخدا
منفجی . [ م ُ ف َ ](ع ص ) درگشاده . (آنندراج ). در و دروازه ٔ گشاد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انفجاء شود.
-
منفحق
لغتنامه دهخدا
منفحق . [ م ُ ف َ ح ِ ] (ع ص ) طریق منفحق ؛راه گشاد. (از اقرب الموارد). رجوع به منفهق شود.