کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گشادی
لغتنامه دهخدا
گشادی . [ گ ُ ] (حامص ) فراخی . فراخا. وسعت . گشادگی . مقابل تنگی و ضیق .
-
واژههای مشابه
-
کون گشادی
لغتنامه دهخدا
کون گشادی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، فراخ کونی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدخل قبل شود. || کنایه است از تنبلی . کاهلی . (فرهنگ فارسی معین ). بیکارگی . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
گیوه گشادی
لغتنامه دهخدا
گیوه گشادی . [ گی وَ / وِ گ ُ ] (حامص مرکب ) تنبلی و کاهلی . (یادداشت مؤلف ). گل گیوه گشادی .
-
جستوجو در متن
-
کشادی
لغتنامه دهخدا
کشادی . [ ک ُ ] (حامص ) حالت گشاد بودن . گشادگی . (از آنندراج ). گشادی : کرد تسخیرقلعه ای در دی کاسمان هست زو یکی منظردر بلندی چو بخت شاه جهان در کشادی چو دست این چاکر. مرشد یزدجردی (از آنندراج ).رجوع به گشادی شود.
-
وسعة
لغتنامه دهخدا
وسعة. [ وُ ع َ ] (ع اِمص ) فراخی و گشایش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). فراخی و گشادی جای . (ناظم الاطباء). رجوع به وسعت شود.
-
مانتو
لغتنامه دهخدا
مانتو. [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) جامه ٔ گشادی که روی لباسهای دیگر پوشند (زن و مرد). (فرهنگ فارسی معین ).
-
کامپر
لغتنامه دهخدا
کامپر. [ پ ِ ] (اِخ ) پِتْروس . عالم تشریح و طبیعی دان هلندی (1722 - 1789 م .). وی نخستین کسی است که درجه ٔ هوش را از روی گشادی و تنگی زاویه ٔ چهره ای تعیین کرده است .
-
رغب
لغتنامه دهخدا
رغب . [ رُ ] (ع مص ، اِمص ) رُغُب . پرخوری . گشادی معده . (ناظم الاطباء). بسیارخواری . (دهار). بسیار خوردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به رُغُب شود.
-
مخرفجة
لغتنامه دهخدا
مخرفجة. [ م ُ خ َ ف ِ ج َ ] (ع ص ) ازار بلند و گشادی که به روی پاها افتد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
-
خوب سرشت
لغتنامه دهخدا
خوب سرشت . [ س ِ رِ ](ص مرکب ) خوش طبیعت . خوش طینت . خوش ساخته : در گشادی و درشدی ببهشت دیدی آن نقشهای خوب سرشت .
-
تاسه آوردن
لغتنامه دهخدا
تاسه آوردن . [ س َ / س ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) اشتیاق یافتن به شهر و کشور هنگام غربت : چون فراق آن دو نور بی ثبات تاسه آوردت گشادی چشمهات . مولوی .رجوع به تاسه شود.
-
دل گندگی
لغتنامه دهخدا
دل گندگی . [ دِ گ ُ دَ / دِ ](حامص مرکب ) صفت دل گنده . دل گنده بودن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دل فراخی . دل گشادی . رجوع به دل گنده شود.
-
دستان زنی
لغتنامه دهخدا
دستان زنی . [ دَ زَ ] (حامص مرکب ) دستان زدن . نغمه سرایی . سرودخوانی . آوازخوانی : چون به دستان زنی گشادی دست عشق هشیار و عقل گشتی مست .نظامی .