کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشاده زبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گشاده دست
لغتنامه دهخدا
گشاده دست . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) جوانمرد. خیر. کریم . سخی . بذال . باسخاوت . طلق الیدین . (دستور اللغة) : و عزیز مردی راست بود اندر عمل اما گشاده دست و شایگان نبود. (تاریخ سیستان ). || نافذالامر. مبسوطالید : گشاده دست شوی در جهان به امر و به ...
-
گشاده دستی
لغتنامه دهخدا
گشاده دستی . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (حامص مرکب ) عمل گشاده دست . سخاوت . رجوع به گشاده دست و گشاده و گشاده شدن شود.
-
گشاده دل
لغتنامه دهخدا
گشاده دل . [ گ ُ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) دلباز. مبسوط : که پیروز رفتی و بازآمدی گشاده دل و بی نیاز آمدی . فردوسی . || خوشحال و بافرح . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) : سپه یکسره پیش سام آمدندگشاده دل و شادکام آمدند. فردوسی .پذیره شدش رستم زال سام...
-
گشاده دندان
لغتنامه دهخدا
گشاده دندان . [ گ ُ دَ / دِ دَن ْ ] (ص مرکب ) آنکه دندانهای او پیوسته نباشد. آنکه میان دندانها گشاده دارد: رجل رُتل ؛ مرد گشاده دندان . (منتهی الارب ).
-
گشاده دهان
لغتنامه دهخدا
گشاده دهان . [ گ ُ دَ / دِ دَ ](ص مرکب ) آنکه دهانی گشاد و فراخ دارد : سری که اهل قلم پیش او قلم کردارهمیشه بسته میانندی و گشاده دهان . سوزنی .|| خوشرو. خنده رو. خوشحال . خندان . طلق الوجه .
-
گشاده رخ
لغتنامه دهخدا
گشاده رخ . [ گ ُ دَ / دِ رُ ] (ص مرکب ) خندان . بشاش . مسرور : همه دختران شاد و خندان شدندگشاده رخ و سیم دندان شدند.فردوسی .
-
گشاده روزی
لغتنامه دهخدا
گشاده روزی .[ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خوش روزی . پر رزق و روزی .
-
گشاده روی
لغتنامه دهخدا
گشاده روی . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه حجاب ندارد. آنکه رو نبندد. || بشاش .خندان . شادان . طلق الوجه . (منتهی الارب ) : رسیدند بهرام و خسرو بهم گشاده یکی روی و دیگر دژم . فردوسی . || بشاش . خندان . شادان : گشاده روی باید بود یکچندکه پای و سر نیای...
-
گشاده رویی
لغتنامه دهخدا
گشاده رویی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بشاشت . انبساط. طلاقت وجه . خوشرویی . تازه رویی : خورشید بدان گشاده رویی یک عطسه ٔ بزم اوست گویی .نظامی .
-
گشاده زلف
لغتنامه دهخدا
گشاده زلف . [ گ ُ دَ / دِ زُ ] (ص مرکب ) آنکه مویهای وی گشاده بود و بافته نباشد. (ناظم الاطباء).
-
گشاده زنخ
لغتنامه دهخدا
گشاده زنخ . [ گ ُ دَ / دِ زَ ن َ ] (ص مرکب ) گشاده عنان . عنان رهاکرده . آزادعنان : گشاده زنخ کردش و تیزتک بدیدش که دارد دل و زور و رگ .فردوسی .
-
گشاده سر
لغتنامه دهخدا
گشاده سر. [ گ ُ دَ / دِ س َ ] (ص مرکب ) بی حجاب . سرباز. روی گشاده : گشاده سر کنیزان و غلامان چو سروی در میان شیرین خرامان .نظامی .
-
گشاده سلاح
لغتنامه دهخدا
گشاده سلاح . [ گ ُ دَ / دِ س ِ ] (ص مرکب )سلاح را رها کرده . اسلحه از تن بازکرده : سوی شاه ترکان نهادند سرگشاده سلاح و گسسته کمر. فردوسی .گشاده سلیح و گسسته کمرتنش جای دیگر، دگر جای سر.فردوسی .
-
گشاده کار
لغتنامه دهخدا
گشاده کار. [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آن که در کارها جرأت نماید و زود آنها را فیصل دهد. مقابل بسته کار : خواجه گفت : مردی دیداری و کافی است ، اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار راگشاده کاری باید. امیر گفت : شاگردان بددل و بسته کار باشند، چون ا...
-
گشاده کام
لغتنامه دهخدا
گشاده کام . [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آنکه خواسته های خود را اجرا کند. کامروا.