کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گش
لغتنامه دهخدا
گش . [ گ َ ] (ص ) خوب و خوش رفتار با ناز و تکبر. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (غیاث ). نازان و شادمان . (صحاح الفرس ). کَش : فتنه شدم بر آن صنم گش ترخاصه بدان دو نرگس دلکش تر. دقیقی (از صحاح الفرس ).همانا برآمد یکی باد خوش ببرد ابر ...
-
گش
لغتنامه دهخدا
گش . [ گ ِ ] (اِ) دل را گویند که بعربی قلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : از دهان وی و پلیدی اوهرکه دیدش بر او بشورد گش .پوربهای جامی (از آنندراج ).
-
گش
لغتنامه دهخدا
گش . [ گ ُ ] (اِ) رشیدی گوید: گش ... بلغم ، چنانکه خواجه در ترجمه ٔ مقالات ارسطاطالیس گفته که «درستی روان بکمی گش و خون است ». این عبارت منقول از رساله تفاحیه به قلم افضل الدین محمد کاشانی است و در مصنفات افضل الدین چ مینوی - مهدوی ج 1 چ 1331 تهران ص...
-
واژههای مشابه
-
گش خرام
لغتنامه دهخدا
گش خرام . [ گ َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده با ناز و تکبر. خرامنده با شادی و خوشی : تازه رویی چو نوبهار بهشت گش خرامی چو باد بر سر کشت .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 108).
-
گش کسه
لغتنامه دهخدا
گش کسه . [ گ ِ ک َ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نمشیر بخش بانه ٔ شهرستان سقز، واقع در 23000گزی شمال باختری بانه ، کنار راه شوسه ٔ بانه به سردشت . دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
گشی
لغتنامه دهخدا
گشی . [ گ َش ْ شی ] (حامص ) خرامیدگی و جلوه گری و نازرفتاری . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). || خوشی . خوشحالی . || تندرستی . (از برهان ) : تابجهان گشی است و خوشی ای صدرخوش زی و گش با سمن رخان پریوش .سوزنی (از فرهنگ رشیدی ).
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م ِرْ رَ ] (ع اِ) توانائی و استواری اندام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || حالتی که چیزی بر آن استمرار یابد. ج ، مِرَر. جج ، اَمرار. (اقرب الموارد). || قوت و شدت و توانائی . (از اقرب الموارد). توان . (نصاب ). قوت . (مجمل اللغة). نیرو. (د...
-
خلط
لغتنامه دهخدا
خلط. [ خ ِ ] (ع اِ) هر چهار مزاج از مردم . هریک از چهار گش . (ناظم الاطباء). یکی از چهار مایع که در تن حیوان است : بلغم ، خون ، صفراء، سوداء. ج ، اخلاط. (یادداشت بخط مؤلف ): رطوبتی است اندر تن مردم روان و جایگاه طبیعی مر آن را رگهاست و اندامها که می...
-
نمشیر
لغتنامه دهخدا
نمشیر. [ ن َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای هفتگانه ٔ بخش بانه از شهرستان سقز است . این دهستان در شمال غربی بانه و شمال بخش بانه در منطقه ای کوهستانی و جنگلی و سردسیر واقع است و از شمال و مغرب به بخش سردشت و از مشرق به دهستان میرده از بخش مرکزی سقز و از ج...
-
بلغم
لغتنامه دهخدا
بلغم . [ ب َ غ َ ] (ع اِ) در اصطلاح طب قدیم ، خلطی از اخلاط چهارگانه ٔ بدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید،آن بلغم باشد. (ذخیره ٔ ...
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....