کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گسی کردن
لغتنامه دهخدا
گسی کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گسیل کردن . فرستادن و روانه کردن کسی بجایی : چون گسی کردمت به دستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .از آن دشت آواز دادش کسی که جاماسب را کرد خسرو گسی . دقیقی .بدو گفت پرموده را بی سپاه گسی کن بخوبی بدین بارگاه ...
-
واژههای مشابه
-
گسی بنده
لغتنامه دهخدا
گسی بنده . [ گ ُ ب َدَ / دِ ] (اِ مرکب ) چاپار. پیک . قاصد : فرستاده را خلعت آراستندپس اسب گسی بندگان خواستند.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
گسیل
لغتنامه دهخدا
گسیل . [گ ُ ] (اِ) گسی . قیاس شود با گیلکی اوسه کودن (فرستادن ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی . (برهان ) (آنندراج ). گسی . (جهانگیری ) (غیاث ). || دفع کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) : نومید مکن گسیل سائل رابن...
-
گسیل کردن
لغتنامه دهخدا
گسیل کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گسی کردن .فرستادن . روانه کردن . ارسال : هشام بر دست خویش لوا بربست سعید را و سی هزار مرد بگزید از مردان مرد و روزی دادشان و گسیل کرد با سعید. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). و پس از گسیل کردن ایشان امیر عضدالدوله ی...
-
ارسال
لغتنامه دهخدا
ارسال . [ اِ ] (ع مص ) فرستادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (غیاث ). گسیل کردن . گسی کردن . ایفاد. فارسیان ، ارسال را بر تحفه و سوغات استعمال کنند. (غیاث از مصطلحات ) : شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین . (تاریخ بی...
-
مویه کردن
لغتنامه دهخدا
مویه کردن . [ مو ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گریه و زاری کردن . گریه و نوحه کردن . موییدن . گریستن . (یادداشت مؤلف ) : به روز و به شب مویه کرد و گریست پس از مرگ سهراب سالی بزیست . فردوسی .سپاهی و شهری به ایران به دردزن و مرد و کودک همه مویه کرد. ف...
-
سازیدن
لغتنامه دهخدا
سازیدن . [ دَ ] (مص ) مصدر دیگری از ساختن . بنا کردن . برآوردن . پی افکندن . بنیان : بجائی که بودی همه بوم خاربسازید شهری چو خرم بهار. (شاهنامه ٔ بروخیم ج 3 ص 629).همش دستگاه است و هم دل فراخ یکی کلبه سازیده در پیش کاخ . فردوسی .گشن دستگاهی و کاخی فر...
-
برافکندن
لغتنامه دهخدا
برافکندن . [ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برانداختن . افکندن . دور کردن . (ناظم الاطباء) : خالد... نام پدر از خطبه برافکند. (تاریخ سیستان ).چو بر جنگ پیلانت باشد شتاب بهامون برافکن پراکنده آب . اسدی (گرشاسب نامه ). || قی کردن . استفراغ کردن : و کسی را ...
-
ایستادن
لغتنامه دهخدا
ایستادن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «استاتن » ، ایرانی باستان ، «اوی - شتا» جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از «ست » (شت لهجه ٔ جنوب غربی ) در اوستا «ستا» (ایستادن ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن . (ناظم الاطباء). حوصله کردن...
-
افکندن
لغتنامه دهخدا
افکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن . (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). افگندن . اوگندن . بمعنی انداختن . پرت کردن . بر زمین زدن . سا...
-
داشتن
لغتنامه دهخدا
داشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد : از...
-
بانو گشسب
لغتنامه دهخدا
بانو گشسب . [ گ ُش َ ] (اِخ ) نام دختر رستم زال باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (فرهنگ لغات شاهنامه ) (هفت قلزم ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ).نام دختر رستم زال و همسر گیو پسر گودرز است و پشنگ از وی تولد یافته است . گشسب مخفف گشنسپ است و گشنسپ مر...
-
پیشکش
لغتنامه دهخدا
پیشکش . [ ک َ / ک ِ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) پیشکشی . در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه .بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی . تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری . هدیه ٔ کهتران به مهتران : خاقانیا بکعبه رس...