کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسلیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گسلیدن
لغتنامه دهخدا
گسلیدن . [ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (مص ) (از: گسل + یدن ، پسوند مصدری + گسیختن ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گسستن و گسیختن : که بی داور این داوری نگسلدو بر بی گناه ایچ بد نپشلد. ابوشکور بلخی (از لغت فرس ص 317).ز بس بر سختن زرّش بجای مردمان هزمان ز ...
-
واژههای مشابه
-
نفس گسلیدن
لغتنامه دهخدا
نفس گسلیدن . [ ن َ ف َ گ ُ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) نفس گسستن : از بس که شد ضعیف تنم دم نمی زنم ترسم که بگسلد به گلو ناگهان نفس .علی خراسانی (آنندراج ).
-
پیمان گسلیدن
لغتنامه دهخدا
پیمان گسلیدن . [ پ َ / پ ِ گ ُ س ِ دَ ] (مص مرکب ) پیمان گسستن . پیمان شکستن . نقض عهد کردن . خلف وعده کردن . از سر عهد و پیمان رفتن : به دوستی که وفا گر کنی و گرنکنی من از تو بر نکنم مهر و نگسلم پیوند. سعدی .چه باشد رشته ٔ پیمان عمرم نگسلد ساقی که خ...
-
پیوند گسلیدن
لغتنامه دهخدا
پیوند گسلیدن . [ پ َ / پ ِ وَ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (مص مرکب ) پیوند گسستن . گسستن ارتباط و اتصال و پیوستگی : دوستان سخت پیمان را ز دشمن باک نیست شرط یار آن است کز پیوند یارش نگسلد. سعدی .نگفتمت که چنین زود نگسلی پیوندمکن کز اهل مروت نیاید این کردار.سعد...
-
دست گسلیدن
لغتنامه دهخدا
دست گسلیدن . [ دَ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (مص مرکب ) دست گسستن .- دست از دامن کسی یا چیزی گسلیدن ؛ جدائی کردن . (از آنندراج ). دست برداشتن : شاها فلک از بزم تو در رقص و سماع است دست طرب از دامن این زمزمه مگسل .حافظ.
-
امید گسلیدن
لغتنامه دهخدا
امید گسلیدن . [ اُ گ ُ س ِ / س َدَ ] (مص مرکب ) امید گسستن . نومید شدن : آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزوتا نرسد بدامنت دست امید نگسلم . سعدی .مردم و حسرتم همان از تو امید نگسلددوخته ام براه تو دیده ٔ نیم باز را.باقر کاشی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بکسلیدن
لغتنامه دهخدا
بکسلیدن . [ ب ُ س َ دَ ] (مص ) گسلیدن . از هم جدا کردن بزور. || بمجاز، ترک آشنایی کردن . بریدن از کسی . دوری کردن از او. رجوع به گسلیدن شود.
-
درگسلیدن
لغتنامه دهخدا
درگسلیدن . [ دَ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (مص مرکب ) گسلیدن . گسیختن : بدوگفت دست از جهان درگسل که پایت قیامت برآید ز گل . سعدی .رجوع به گسلیدن شود.
-
سکلیدن
لغتنامه دهخدا
سکلیدن . [ س ِ ک ُ دَ ] (مص ) سگلیدن . گسلیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : من اگر از اجزاء خود را فروسکلم از لطف بی نهایت و ارادت . (فیه مافیه ص 138). رجوع به گسلیدن شود.
-
گسلیده
لغتنامه دهخدا
گسلیده . [ گ ُ س ِ/ س َ دَ / دِ ] (ن مف ) گسسته . رجوع به گسلیدن شود.
-
پیوند گسستن
لغتنامه دهخدا
پیوند گسستن . [ پ َ / پ ِ وَ گ ُ س َس ْ ت َ ] (مص مرکب ) پیوند بریدن . مقابل پیوستن . پیوند گسلیدن .
-
برگسیختن
لغتنامه دهخدا
برگسیختن . [ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) برگسلیدن . برگسستن . قطع کردن . بریدن . رجوع به گسیختن و گسلیدن و گسستن در همین لغت نامه شود.
-
گسلانیدن
لغتنامه دهخدا
گسلانیدن . [ گ ُ س ِ / س َ دَ ] (مص ) (از: گسل + انیدن ، پسوند متعدی ) متعدی گسلیدن . پاره کردن . قطع کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن . (ناظم الاطباء). گسلاندن . بریدن . قطع کردن : ملاح زمام از کفش درگ...