کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسسته پی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گسسته نور
لغتنامه دهخدا
گسسته نور. [گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از ماه نو است که هلال باشد. || پیاله را نیز گویند که طلا و نقره به اندام کشتی ساخته باشند این لغت را در مؤیدالفضلا با کاف تازی نوشته اند. (برهان ) (آنندراج ).
-
نفس گسسته
لغتنامه دهخدا
نفس گسسته . [ ن َ ف َ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نفس سوخته . (از آنندراج ). خاموش . ساکت . (ناظم الاطباء).
-
رسن گسسته
لغتنامه دهخدا
رسن گسسته . [ رَ س َ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بندبریده . قیدپاره کرده . قیدشکسته . بند اطاعت گسسته . (یادداشت مؤلف ). از قید فرمانبرداری سرتافته . بند اطاعت پاره کرده . بی اعتنا به اصول و قواعد : وحشی شده و رسن گسسته از چهره به خوی خلق رس...
-
عنان گسسته
لغتنامه دهخدا
عنان گسسته . [ ع ِ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بر سر خود گذاشته . عنان پاره شده . اسب که اختیار ازدست سوار با گسستن عنانش بیرون برده باشد. || شتاب رو. نهایت مضطرب و سراسیمه . (از آنندراج ). آسیمه سر. بی اختیار. اختیار از دست داده : در هر طرف ...
-
جستوجو در متن
-
محروق
لغتنامه دهخدا
محروق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حرق . رجوع به حرق شود. || سوخته شده . (ناظم الاطباء). سوخته شده به آتش . (از منتهی الارب ). || افروخته شده . (ناظم الاطباء). || کسی که سرینش از جای رفته یا پی سرینش گسسته باشد. (منتهی الارب ). || (اِ) باب زن . (من...
-
انتکاف
لغتنامه دهخدا
انتکاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سپری کردن باران را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). از باران بگذشتن .(تاج المصادر بیهقی ). انتکفته ُ؛ یعنی بریدم باران را یعنی بریده شد از من . (شرح قاموس ). || پی گم کردن . (منتهی الارب ) (ن...
-
هار
لغتنامه دهخدا
هار. (اِ) در سانسکریت هاره (مروارید، حلقه ٔ مروارید، گردن بند) از ریشه ٔ «هره » (بردن ، پوشیدن ، گرفتن ). پشتو «هار» (گردن بند، حلقه ). هار، رشته ٔ مروارید بود : از آن قبل را کردند هار مرواریدکه درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.(از لغت فرس صص 159 - 160).(...
-
آهختن
لغتنامه دهخدا
آهختن . [ هَِ ت َ ] (مص ) آهیختن . آختن . لنجیدن . آهنجیدن . کشیدن . برکشیدن . بیرون کردن . بیرون آوردن . برآوردن . بیرون کشیدن . تشهیر. سَل ّ : ز آهختن تیغها از غلاف کُه ِ قاف را در دل افتاد کاف . فردوسی .گرش بر فریدون بدی تاختن امانش ندادی به تیغ آ...
-
اروند
لغتنامه دهخدا
اروند. [ اَ وَ ] (اِخ ) (رود...) دجله . (فرهنگ اسدی ) (سروری ) (اوبهی ). دَگله . دجله ٔ بغداد. (برهان ) (جهانگیری ). اراوند. (تحفةالسعادة) (برهان جامع) : باروند رود اندر آورد روی چنان چون بود مرددیهیم جوی اگر پهلوانی ندانی زبان بتازی تو اروند را دجله...
-
گریه
لغتنامه دهخدا
گریه . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر گریستن .اشک ریختن . گریستن . اشک . سرشک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آب از چشم ریختن . (آنندراج ). بُکاء: خم ؛ گریه ٔ سخت . حَنین ؛ گریه در بینی . (منتهی الارب ) : بمیرد چون بگرید سیر تا هشیار پنداردکه چیزی ج...
-
آوا
لغتنامه دهخدا
آوا. (اِ) مخفف آواز . آواز. بانگ . ندا. آوازه . صوت . (صراح ). آوای . ازمل : ای بلبل خوش آوا آوا ده ای ساقی آن قدح رابا ما ده . رودکی .هزارآوا به بستان در کند اکنون هزارآوا. رودکی .دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست دمنه گفت...
-
جوشن
لغتنامه دهخدا
جوشن . [ ج َ / جُو ش َ ] (اِ) خفتان . (مهذب الاسماء).سلاحی باشد غیر زره چه زره تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه ٔ آهن هم باشد. (برهان ) (آنندراج ). معرب آن هم جوشن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : بپوشید تن را بچرم پلنگ که جوشن نبد آنگه آئین جنگ . ...
-
سرسری
لغتنامه دهخدا
سرسری . [ س َ س َ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) سخنی و کاری که بی اندیشه و تأمل کنند و بگویند. (رشیدی ). کنایه از کارو سخنی باشد که بی تأمل و اندیشه بکنند و بگویند. (انجمن آرا). کنایه از کار بی تأمل و سخن بیفکر. (برهان ). بی تأمل در فکر و سخن . (آنندراج )...
-
منقطع
لغتنامه دهخدا
منقطع. [ م ُ ق َ طِ ] (ع ص ) رسن گسسته . (آنندراج ). ریسمان گسسته و بریده شده . (ناظم الاطباء). || بریده شونده و سپری گردنده . (آنندراج ). هر چیز ازهم جداشده و گسسته و بریده و پاره شده و جداشده و منفصل گشته و به انجام رسیده و قطعشده و موقوف گشته و سپ...
-
بیگانه
لغتنامه دهخدا
بیگانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) غیر. ناآشنا. (غیاث ). مقابل یگانه . (آنندراج ). مقابل آشنا. (از ناظم الاطباء). مقابل خودی . (یادداشت مؤلف ). اجنبی . غریبه . خارجی . غریب و اجنبی و کسی که از مردم آنجا نباشد. (از ناظم الاطباء). اجنبی . غیر. بیرونی . ...