کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گستردنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گستردنی
لغتنامه دهخدا
گستردنی . [ گ ُ ت َ دَ ] (ص لیاقت ، اِ) چیزی که گسترند مثل فرش و قالی و امثال آن . (آنندراج ). آنکه به زمین پهن کنند، چون : فرش و حصیر و امثال آن . آنچه لایق گستردن و درخور پهن کردن باشد. طِراز. فَراش . طَنو. وطاء [ وَ یا وِ ] . نَطعیا نِطع. مِهاد. م...
-
جستوجو در متن
-
طنو
لغتنامه دهخدا
طنو. [ طَن ْوْ ] (ع اِ) گستردنی . (منتهی الارب ).
-
بیری
لغتنامه دهخدا
بیری . (اِ) فرش و گستردنی . (از برهان ). فرش وگستردنی و رختخواب . (انجمن آرا) (آنندراج ). بستر. فراش . فرش و مسند و هر چیز گستردنی . (ناظم الاطباء).
-
ناگستردنی
لغتنامه دهخدا
ناگستردنی . [ گ ُ ت َ دَ ] (ص لیاقت )که قابل فرش کردن و گستردن نباشد. مقابل گستردنی .
-
درموک
لغتنامه دهخدا
درموک . [ دُ ] (ع اِ) پارچه ٔ گستردنی . (منتهی الارب ). «طنفسة» و گلیم و فرش . (از اقرب الموارد). درنوک . و رجوع به درنوک شود.
-
لباف
لغتنامه دهخدا
لباف . [ ل َ ب با ] (از ع ، ص ) (در تداول عامه ٔ فارسی زبانان ) لواف . گستردنی زلیه ساز. رجوع به لواف شود.
-
مسخیة
لغتنامه دهخدا
مسخیة. [ م ِ خی ی َ ] (ع اِ) نوعی از گستردنی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
پادری
لغتنامه دهخدا
پادری . [ دَ ] (اِمرکب ) گستردنی خُرد که در آستانه ٔ در گسترند. || سنگی که پهلوی در گذارند تا به باد نجنبد.
-
نطع
لغتنامه دهخدا
نطع. [ ن َطَ ] (ع اِ) گستردنی است از ادیم . (منتهی الارب ). نَطع. رجوع به نَطع شود. || آن که زیر پای مردم واجب القتل اندازند. نَطع. نِطع. (آنندراج ). رجوع به نَطع شود. || مجازاً مطلق فرش و گستردنی . نَطع. نِطَع. (از آنندراج ). رجوع به نَطع شود.
-
بروز
لغتنامه دهخدا
بروز. [ ب َرْ وَ / ب ُ ] (اِ) برور، که سجاف جامه است . (از برهان ). آرایش پوستین که در پای دامن و سرآستین دوزند. (هفت قلزم ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به بَروَر شود. || پیوند و جامه که پوشیدنی و گستردنی باشد. (هفت قلزم ). پیوند جامه گستردنی یا پوشیدنی...
-
بردنی
لغتنامه دهخدا
بردنی . [ ب ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل بردن . قابل حمل : شتروار سیصد ز گستردنی ز چیزی که بد شاه را بردنی . فردوسی .ز چیزی که در گنج بد بردنی ز پوشیدنیها و گستردنی . فردوسی .به اندازه ٔ هریکی چیز دادبپوشیدشان بردنی نیز داد.نظامی .
-
زلیة
لغتنامه دهخدا
زلیة. [ زِل ْ لی ی َ ] (ع اِ) زیلو. (دهار). گستردنی . معرب زیلو. ج ، زلالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به زیلو شود.
-
طنبسة
لغتنامه دهخدا
طنبسة. [ طَم ْ ب َ س َ ] (ع اِ)گستردنی است و جامه و بوریا مانندی از شاخ خرما بر پهن یک گز، بعربی طنفسه خوانند. (آنندراج ). طنفسه .
-
لفاع
لغتنامه دهخدا
لفاع . [ ل ِ ] (ع اِ) چادر. || گلیم . || گستردنی از ادیم . || رداء. جامه که زنان بر سر کشند. || پستان پیشین ستور. || (اِخ ) نام شتری . (منتهی الارب ).