کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گز و نیم گز کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گز و نیم گز کردن
لغتنامه دهخدا
گز و نیم گز کردن .[ گ َ زُ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را پیمودن به گز. چیزی را اندازه گرفتن . گز کردن . رجوع به گز شود.
-
جستوجو در متن
-
نیم گزی
لغتنامه دهخدا
نیم گزی . [ گ َ ] (اِ مرکب ) نیم گز. رجوع به نیم گز شود. || (ص نسبی ) آنچه اندازه اش معادل نیم گز باشد. که طولش نیم گز باشد: پشتی نیم گزی . قالیچه ٔ نیم گزی . چوب نیم گزی .
-
ذرع
لغتنامه دهخدا
ذرع . [ ذَ ] (ع اِ) گز. ارش . رش . ساق دست . || ذرع ، چون مطلق گویند معادل شانزده گز است یعنی یک متر وچهار صدم یک متر و در ذرع شاه یک متر و دوازده صدم یک متر است (و بیشتر در تبریز متداول است ) و ذرع مقصر. مساوی یک متر و چهار صدم یک متر است . (و آن در...
-
قفیز
لغتنامه دهخدا
قفیز. [ ق َ ] (معرب ، اِ)یکصدوچهل وچهار گز از زمین . (منتهی الارب ) (فرهنگ نظام از منتخب اللغة). من الارض ، قدر ماءة و اربع و اربعین ذراعاً. (اقرب الموارد). این لفظ در تکلم ایران هست لیکن معنی عامی ندارد بلکه در هر ولایتی مقداری است . (فرهنگ نظام ). ...
-
شورگز
لغتنامه دهخدا
شورگز. [ گ َ ] (اِ مرکب ) قسمی از درخت گز که شوره گز نیز گویند. (ناظم الاطباء). نوعی از درخت گز است که در شوره روید و آن را به عربی اثل گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). شورگژ. شوره گژ. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شوره گز شود.
-
بجم
لغتنامه دهخدا
بجم . [ ب ُ ] (ع اِ) ثمرةالطرفاء. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ثمره ٔ درخت گز است که نام دیگرش گز مازک است و لفظ مذکور معرب از زبان قبطی مصر است . (فرهنگ نظام ). ثمر اثل . گز مازک است که میوه ٔ درخت گز باشد. (انجمن آرای ناصری ). گز نازک (؟) که ثمر درخت گز ب...
-
ازادماهی
لغتنامه دهخدا
ازادماهی . [ اَ ] (اِ مرکب ) آزادماهی . بزرگترین نوع ماهی فلس دار است که در دریای خزر باشد. روی بدن نوع تابستانی آن نقطه های سیاه دیده میشود. گوشت آن بسیار لذیذ است . درازای وی از یک گز تا یک گز و نیم و وزن آن بین سه تا بیست وشش کیلو باشد. (مجموعه ٔ ...
-
افزار
لغتنامه دهخدا
افزار. [ ] (اِخ ) محلی است بمساحت 62هزار گز در 15هزار گز از قریه ٔ نیم ده الی تنگه کلا و از من کنو الی کردل . حدود آن از شمال بلوک قیر و کارزین از مشرق جویم از جنوب خنج از مغرب محله اربعه است . هوایش گرم محصولاتش غلات ، پنبه ، برنج ، تنباکو، خرما و م...
-
گزم
لغتنامه دهخدا
گزم . [ گ َ ] (اِ) درخت گز را گویند و به عربی طرفاء خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به هندی جهاو گویند. (غیاث ). رجوع به گز و طرفا شود.
-
سرش
لغتنامه دهخدا
سرش . [ س ِ رَ ] (اِمرکب ) مخفف سه رش است و آن مقنعه و روپاکی باشد سه گز، چه رش بمعنی گز هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ).
-
شبگز
لغتنامه دهخدا
شبگز. [ ش َ گ َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مَلَه . غریب گز. قسمی حشره چون کنه و غریب گز. (یادداشت مؤلف ). کرم کوچک و پهنی که خون انسان را مکد. و نامهای دیگرش ساس و سرخک و غریب گز است . (از فرهنگ نظام ). جانوری کوچک از جنس کنه . || کیک . (ناظم الاطباء).
-
پاشنه گزک
لغتنامه دهخدا
پاشنه گزک . [ ن َ / ن ِ گ َ زَ ] (اِ مرکب ) پاشنه گز. جنبنده ای باشد چون نیم کره ٔ سیاه نزدیک چندِ نیم گردکانی و پایهای ریزه دارد و پشت وی مدوّر است چون سپری و سیاهی او از جعل کمتر است و چون در زیر پای یا سنگی پخش شود درون آن همه چون پیهی سفید باشد و...
-
کوزک
لغتنامه دهخدا
کوزک . [ زَ ] (اِ مصغر) کعب پا باشد. (فرهنگ سروری ). قوزک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موسی چهل گز بود و عصای چهل گز بود و چهل گز برجست و عصا بر کوزک پای او توانست زد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به قوزک شود.
-
گزستان
لغتنامه دهخدا
گزستان . [گ َ زِ ] (اِ مرکب ) جای روئیدن درخت گز : جزیری که مرزش نبد نیم پی جز از سنگ و خار و گزستان و نی .(گرشاسب نامه ).