کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گزنده
لغتنامه دهخدا
گزنده . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنچه بگزد با نیش یا دندان : دو مار بد گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیه ٔ چو طاعون زان نان همچو نخجد. منجیک .مناز بر دم دنیا که کژدمش بگزدت ز کژدمش به حذر باش کش گزنده دمست . ناصرخسرو.از دور نگه کنی سوی من گویی که یکی ...
-
واژههای مشابه
-
خر گزنده
لغتنامه دهخدا
خر گزنده . [ خ َ رِ گ َ زَ دَ / دِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خری که عادت بگاز گرفتن دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). حمار عاقور. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
لساع
لغتنامه دهخدا
لساع . [ ل َس ْ سا ] (ع ص ) گزنده . بسیار گزنده .
-
ماری
لغتنامه دهخدا
ماری . (حامص ) مار بودن . زهرآگین بودن . گزنده بودن : ماری است گزنده طمع که ماران زین مار برند ای رفیق ماری .ناصرخسرو.
-
ظاری
لغتنامه دهخدا
ظاری . (ع ص ) گزنده . عاض .
-
ضغیم
لغتنامه دهخدا
ضغیم . [ ض َ ] (ع ص ) گزنده و درنده . (آنندراج ).
-
جاوه
لغتنامه دهخدا
جاوه . [ وَ / وِ ] (اِ) اندرون دهان . || جانوری باشد گزنده و بسیار کوچک . (برهان ) (آنندراج ).
-
دست گزای
لغتنامه دهخدا
دست گزای . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) گزنده ٔ دست . گزاینده دست .
-
عیضوم
لغتنامه دهخدا
عیضوم . [ ع َ ] (ع ص ) بسیارخورنده . (منتهی الارب ). اکول و پرخور.(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیصوم . رجوع به عیصوم شود. || نیک گزنده . (منتهی الارب ). بسیار گزنده . (ناظم الاطباء). عَضوض . (اقرب الموارد).
-
دوژینه
لغتنامه دهخدا
دوژینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دوزنه . دوزینه . نیش حیوانات گزنده . (ناظم الاطباء). به معنی دوزنه است که نیش جانوران گزنده باشد. (برهان ) (آنندراج ). به معنی دوژه است . (فرهنگ جهانگیری ).
-
لدیغ
لغتنامه دهخدا
لدیغ. [ ل َ ] (ع ص ) مارگزیده . ج ، لدغی . (منتهی الارب ). ملدوغ . سلیم (از قبیل نام زنگی کافور). || گزنده . مار گزنده . (دهار) : صد دریچه و در سوی مرگ لدیغمیکند اندر گشادن ژیغ ژیغ.مولوی .
-
لذاع
لغتنامه دهخدا
لذاع . [ ل َذْ دا ] (ع ص ) مذّاع لذّاع ؛ مرد بسیار خلاف کننده وعده را. (منتهی الارب ). || سوزاننده . (غیاث ) (آنندراج ). || المی سوزاننده است و بتازی لذّاع گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به لاذع و رجوع به وجع شود. || گزنده . سخت گزنده . سخت سوزند...
-
عاض
لغتنامه دهخدا
عاض . [ عاض ض ] (ع ص ) با دندان گزنده . (ناظم الاطباء). || شتری که خار خورد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).