کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزاف رود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گزاف رود
لغتنامه دهخدا
گزاف رود. [ گ َ ] (اِخ ) از جمله رودهایی که به بحر خزر میریزد و محل صید ماهی است . (جغرافیای اقتصادی کیهان ص 32).
-
گزاف رود
لغتنامه دهخدا
گزاف رود. [ گ َ ] (اِخ ) بلده ای از بلاد سیاه رستاق تنکابن مازندران است . (ترجمه ٔ سفرنامه مازندران و استرآباد رابینو ص 144).
-
واژههای مشابه
-
گزاف کردن
لغتنامه دهخدا
گزاف کردن . [ گ ُ / گ ِ / گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اسراف . (زوزنی ). زیاده روی کردن . و رجوع به گزافه کاری شود.
-
گزاف گفتن
لغتنامه دهخدا
گزاف گفتن . [ گ ُ / گ ِ / گ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) لاف زدن . عبث گفتن . بیهوده گفتن .به دروغ چیزی را بر خود بستن که ندارد : گفت خر آخر همی زن لاف لاف در غریبی بس توان گفتن گزاف . مولوی .چو گزافی نگفت از او مازارگفت چیزی که برده ای بازآر.اوحدی .
-
گزاف رنگان
لغتنامه دهخدا
گزاف رنگان . [ گ َ رَ ] (اِ) شتاب و تعجیل . (برهان ) (آنندراج ). مصحف گزاونگان است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
گزاف گو
لغتنامه دهخدا
گزاف گو. [ گ ُ / گ ِ / گ َ ] (نف مرکب ) گزاف گوی . گزافه گو. گزافه گوی . لاف زن . بیهوده گوی . خراص . (ملخص اللغات حسن خطیب ) : خردمندان دانستندی که نه چنان است و سری می جنبانیدند و پوشیده خنده میزدندی که وی گزافگوی است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 176).و...
-
گزاف گویی
لغتنامه دهخدا
گزاف گویی . [ گ ُ / گ ِ / گ َ ] (حامص مرکب ) اغراق گویی . مبالغه گویی .
-
لاف و گزاف
لغتنامه دهخدا
لاف و گزاف . [ ف ُ گ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خودستائی و مبالغه در امری . لاف و لام .
-
جستوجو در متن
-
رود
لغتنامه دهخدا
رود. (پسوند) جزء ترکیبی برخی از ترکیبات بمعانی مختلف رود است ، نظیر: اچه رود. ارده رود. ازرود. ازن رود. اسپه رود. استانک رود. اسفی رود. الم رود. الیشررود. امیررود. اندرود. انگرود. اهلم رود. اودروه رود. اوزرود. اوشیان رود. بریشرود. بزرود. پی بورود. پا...
-
رانکوه
لغتنامه دهخدا
رانکوه . (اِخ ) نام منطقه ای است از گیلان و حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال دریای خزر، از جنوب خطالرأس اصلی سلسله ٔ جبال البرز که حد طبیعی گیلان و قزوین است ،از خاور شهرستان شهسوار (چابکسر آخرین ده رانکوه ازطرف باختر است ). بنابراین این منطقه ٔ ر...
-
راه آبی
لغتنامه دهخدا
راه آبی . [ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) درنقاط مختلف جهان برای ایجاد سهولت و سرعت در کار مسافرت یا حمل و نقل از اقیانوسها و دریاها و دریاچه هاو برخی از رودخانه ها که قابل کشتیرانی هستند استفاده میشود و نیز در برخی جاها با کندن کانال دریایی رابدریا ...
-
فروش
لغتنامه دهخدا
فروش . [ف ُ ] (اِمص ) فروختن . (آنندراج ). بجای اسم مصدر در این معنی به کار رود. مقابل خرید. فروخت و مبادله ٔ چیزی به پول نقد. (از ناظم الاطباء). || (نف مرخم ) فروشنده . (آنندراج ). در این معنی مخفف فروشنده است و همواره بصورت ترکیب و مزید مؤخر بکار ...
-
غریبی
لغتنامه دهخدا
غریبی . [ غ َ ] (حامص ) دوری از خان و مان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بیگانگی و غربت . عدم آشنایی . (ناظم الاطباء) : کسی را در غریبی دل شکیباست که در خانه نباشد کار او راست . (ویس و رامین ).غریبی دشمن صعب است کز تونخواهد جز زمین و شهر و مسکن . ناصرخ...